دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

این روزها به طرز افتضاحی
حالم کج و کوله س...
یه وقتایی آدم نمیفهمه باید
بااین خود چیکار کرد؟!
کاش جرقه ی این حالم
تو باشی حسین"ع"!!!
از دعای تحویل سال 5ماه میگذره
رمضونم که اومد و رفت
کم کم میخاد محرمت بیاد
و ما همچنان راکدیم
نه تحولی
نه تدبیری...
کاش لاقل حالیمون نبود داره چی میشه.
عین ماهیِ تشنه
که کنار ساحل افتاده;
 شدیم!!!
یخورده موج بگیر دریا
داریم جون میدیم این کنارا...
داریم جون میدیم.
#سلام_بر_تشنگانِ_کربلا
۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۳
گاهی چُنان بی تابم
که نزدیک است دق کنم
مثل دختری سه ساله....
گاهی چنان صبورم
که گمانم کوه ها عاجزند در برابرم
مثل عقیله ی عرب زینب...
بین این قرار و بیقراری گیر افتاده ام!.
اصلا گیریم که تو آمدی و همه چیز هم
رو به راه شد
چقدر ضمانت میکنی ماندنم به پایت را؟؟؟!!!
من
از خودم میترسم ای صاحب الزمان....
اللهم عجل لولیک الفرج
۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۵
حالم را که خوب مثل کلافی
با تو میبافم
کلافه میشوم....
از بس هستی و نیستی!....
به هم تاب خورده و پیچیده ام;بیا ببین.
بیا ببین گره روی گره نقش ونگارم بهم زده....!
بیا.
اللهم عجل لولیک الفرج
۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۶
آدم دوست دارد گاهی در خواب ها سفر کند
به دوردست ها
به جایی که هیچ کس نیست شاید
به دنیای گیاهان
و حتی پرندگان
آدم دوست دارد توی خوابهایش هم حتی
آدم هایی باشند که جان میدهد برای نگاهشان
مهربانی شان ;قلب رئوفشان و
از همه مهم تر آرامششان...
آدم دوست دارد گاهی بخوابد
ولی خیلی ها را در خواب هم نبیند 
همان ها که در بیداری هم دیدارشان نه علمی می افزاید
و نه یاداور خداست نگاهشان...
آدم دوست دارد علاقه هایش یک روزی
در خواب رنگ ببازد 
به همین ها که گفتم!!!!...
بعضیها جنسِ مهربانی هایشان هم بدجنس است...
بریدن را عاشقم;بعضی ها درست مثل رفتارهای زشتِ تکراری شان
دورریختنی اند
هم خودشان;هم یادشان...
هرچه بیشتر میگذرد
بیشتر از دنیا و اهلش میبُرم...
آدم ها رنگِ خدایی ندارند...
دلم خواب های شیرین ازجنس خدا میخواهد.
از همان ها که یا حرم هستم
یا در تلاطم رفتن
ویا دیدارهای خصوصی با حضرت آقا...
چقدر دلم می خواهدت امشب.
#دلتنگی.
۱ نظر ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۶
امشب داغونه حالم;
بس که فیلمهای اسارت شهید حججی
توی فضای مجازی پخش شده...
انگار هرچه میخواهیم دور بشیم ازت
باز باید شهیدی از راه برسد...
محرم انگار از همین حالا برای دلم شروع شده.
42روز شاید مانده...!
شهید مظلوم 2روز مرا زودتر به کربلا بردی...
تقارن شهادتت با حیفا خواندنم
خراب ترم کرد...
هرچه بیشتر میگذشت بیشتر حیوانات دنیا را میشناختم...
چقدر دنیای ما پر از پَست تر از حیوانات است
چقدر شیعه مظلوم است
و چقدر تو نیستی آقا😯؟؟؟!
دنیا از انسانیت بسیار فاصله گرفته
چقدر این روزها نبودنت زار میزند;
چقدر حاجتم هستی....
چقدر دعای قنوت ها و سجده هایم شده ای
بیا و یک جهان شیعه را از غربت نجات ده...
بیا دلم گرفته از نیامدنت آقا جان...
اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۸
چقدر فاصله داریم با حبیب ها
هرروز که میگذرد
بیشتر دلم میخواهد برای خودم
و حالم ضجه بزنم
و حبیبی را واسطه کنم
تا نجاتم بدهد...
چقدر مانده تا به< لله دَرُّکَ یا حبیب >برسیم.؟!
به راستی که اگر قله ای پیش رو نباشد
اگر حسینی نباشد
حرکت برای چه؟!
چرا کور کورانه راه میرویم؟
چرا گوش هایمان عطش ندارد؟
و عطشش مدام بیشتر نمیشود
برای شنیدن کلامِ روحِ قرآن ;حسین..؟!!!!
امروز تمام باورم این بود که 
رسول خدا از ما راضی نیست
و میترسم که بااین حال بمیرم
درحالی که پیامبرمان در روز حساب
چشم بر ما بگذارد و تکرارکند آیاتِ فرقان را
وای که اگر به 30مین آیه برسد;
امروز بیشتر حس شرم و گناه و غفلت دارم
امروز حبیبِ قرآنی را واسطه میکنم
برای این شرمندگی...
حبیبِ حسین;حبیبِ قرآن خودت بیا و 
شفیعم باش...
خودت بیا و دستت را روی سرم بگذار
که دستِ حسین برسرت بوده...
اصلا خودت بیا و ناجی م باش
که ناجی ت حسین بوده...
تو فاضلی;حبیبِ حسین...
دلم میخواهد بقدری نگاهم کنی
که اربابت نگاهت کرد...
دلم میخواهد قدری حالم را ببینی
که خودت دلت به حالِ ندارم بسوزد
که قرآنی م کنی...
مهجور مانده ام از نگاه حسین;
معیت با قرآن میخواهم...
حبیبِ حسین بیا مرا کمکی...
گوشه ای _از_ سرمشق هایی_ برای _حبیب _شدن
یاحبیب_مددی
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۶
همه جانم اشک:
ابولحسن پیامبر نبود عبدالله;
اما قامتش را بلندای این ردا بود...
عبدالله پرتردید خیره من:
_ابولحسن هرکه بود...
اشک هایم بی اختیار و مویه ام به ضجه:
_که خبیثی مستکبر به قتلش می رساند ودرکنار بدترین مخلوقاتم,مدفون...
غادیه به سختی و زیرلب به زمزمه:
برزمین نیستم انگار ازشادی عبدالله...
که چنین بمیرم
و اکنون...رجاء گفته بود یا یاسرخادم یا...
نمیدانم....
که ابولحسن میانه امدنش به مرو,
جایی به تشییع جنازه ای رفته بود...
پیرزنی یاجوانی...نمیدانم...
که نمیشناخته اش...
اصلا ندیده بوده اورا...و گفته بوده;
آنکه درقبرش میگذارند,
مرا دوست میداشته....
یا سلامی گفته بوده مرا...
یا شوق دیدارم داشته...یا.....
و اکنون من در تشییع جنازه اش
و برقبرش....
غادیه می نالد:
_برآسمانم ازشوق...
که چنین بمیرم و اکنون...
که مرا محبت ابولحسن درسینه...
که به تشییع جنازه ام...
که من اولین زائر قبر او بودم و...
عهد کرده که سه وقت درقیامت....
اشک میریزم و آخرین اشک و....
بیچاره ترینم که آفتاب سعادتم'
هرساعت; درکار خاموشی است...
چشم های غادیه می افتد...و سرش..
آتش میان جانم...
من که عبدالله مامونم,دستم میان خون....
میان خون هرکه داشتم....
بیچاره ترینم من...
من که عبدالله مامون....
.
.
.
.
.
اوج میگیرم از این متن....
و اشتیاقم به مرگ بیشتر;
که به محبتی و عرض ارادت و سلامی;
امامم برای تشییع جنازه م حضوریابد...
واکنون;
به تمام لحظاتی که زائرش بودم;
غبطه میخورم...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام...
#قسمتی_ از_ مکالمه ی_ مامون_ و غادیه _همسرش
#به_بلندای_آن_ردا_از _سید_علی شجاعی
#انتشاراتِ_ نیستان
#میلاد_ابولحسن_جانمان_امام_ مهربانیها_مبارک
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۱
قدم قدم و سربه زیر
همین حوالی م 
کنار حوض آب خانه ام;
نمیتوانم از دلم
بشویمت ببین..
دلم میان حوض آب
دلم مقابل ضریح
دلم میان زائران
هوای مشهدت به سر
ببین چه بی قرار
ببین چه بی سرم
هوای گنبدت
هوای بوی یار
هوای عطرِجمعه ;صبح!!!میان کفتران...
بببین به گندمی دلم شکسته است
ببین کبوترم
کبوتری پر از گرسنگی و تشنگی!
کبوتری پر از نبودن خودت
کبوتری غمین
کبوتری جدا ز عشق دیدنت..
منم میان وصل یار
منم جداشده ز خانه ی خودت
منم کبوترِ نشسته روی بام
برای دیدنت چه قدر منتظر؟!
چه قدر شوق تو
چه قدر یاد تو
چه قدر خواب تو 
چه قدر حسرتت
چه قدر انتظار؟!
دلم شده کبوتری
شکسته بال و سربه زیر...
دلم حوالی حرم شده یتیم....!
منم که بی کسم
منم که بی ولی...
منم اسیر پنجره;
من و قدم  قدم  درون این رواق...
چه قدر میزنی به قلب ها تو چنگ
چه قدر میتپد دلم درون آن رواق
چه قدر تشنه م
چقدر هی دلم زبانه میکشد
چقدر آتشم
چقدر آتشم
بدون تو رضا...
دلم فقط تو را
برای لحظه ای
برای یک نفس
زبانه میکشد...
چرا نمیزنی به آتشم سری؟!
به قطره ای بیا
و سرد کن مرا...
مرا بیا بخر
مرا بیا ببر...از این جهنمِ بدون کربلا...!
۱ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۱