بدونِ کربلا
سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۵۱ ب.ظ
قدم قدم و سربه زیر
همین حوالی م
کنار حوض آب خانه ام;
نمیتوانم از دلم
بشویمت ببین..
دلم میان حوض آب
دلم مقابل ضریح
دلم میان زائران
هوای مشهدت به سر
ببین چه بی قرار
ببین چه بی سرم
هوای گنبدت
هوای بوی یار
هوای عطرِجمعه ;صبح!!!میان کفتران...
بببین به گندمی دلم شکسته است
ببین کبوترم
کبوتری پر از گرسنگی و تشنگی!
کبوتری پر از نبودن خودت
کبوتری غمین
کبوتری جدا ز عشق دیدنت..
منم میان وصل یار
منم جداشده ز خانه ی خودت
منم کبوترِ نشسته روی بام
برای دیدنت چه قدر منتظر؟!
چه قدر شوق تو
چه قدر یاد تو
چه قدر خواب تو
چه قدر حسرتت
چه قدر انتظار؟!
دلم شده کبوتری
شکسته بال و سربه زیر...
دلم حوالی حرم شده یتیم....!
منم که بی کسم
منم که بی ولی...
منم اسیر پنجره;
من و قدم قدم درون این رواق...
چه قدر میزنی به قلب ها تو چنگ
چه قدر میتپد دلم درون آن رواق
چه قدر تشنه م
چقدر هی دلم زبانه میکشد
چقدر آتشم
چقدر آتشم
بدون تو رضا...
دلم فقط تو را
برای لحظه ای
برای یک نفس
زبانه میکشد...
چرا نمیزنی به آتشم سری؟!
به قطره ای بیا
و سرد کن مرا...
مرا بیا بخر
مرا بیا ببر...از این جهنمِ بدون کربلا...!
۹۶/۰۵/۱۰