دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

وقتی نون خورِ امام زمان میشی
باید حواست باشه که مفت خور نشی!!!!..
نونشو بخوریو قدمی برای رضایتِ امامت برنداری!
چقدرشرمندگی داره که فرمانده
از سربازش ضربه بخوره
چقدر غریبی امام زمان!!!!!!!...
وچقدر مهربونی که
هنوزم امیدداری به همه ی خائنا;غافلا;مفت خورا;
عنادِ مهره ی دشمن انقدری ناراحت کننده نیست
که بی تفاوتیِ یک خودی دردآوره....
#امشب_جگرم_سوخت_برایت
آجرک الله یاصاحب الزمان;آجرک الله..
۰ نظر ۲۴ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۳
افسرده نیستم
اما
حقیقتیست این
که درپسِ تمامِ شادی های دنیا 
درتمام به دست آوردن ها
غم موج می زند!!!
چه بسا آن لذتِ آنی
 ;تولدِ نوزاد باشدو چه ازدواج
وچه حتی بهترین خانه و مرکب
و حتی بهترین منسب و مقام!
انتهایش کجاست؟!
حقیقتا که جنس رانمی شود عوض کرد;
جنسِ دنیا غم است
چون زودگذر و فانیست شادی و غصه اش...
به چه دل خوش میکنیم؟؟!
به منتهایِ غم!!!
به پست ترین;دنیا...!
کاش منتهای آرزویم شوی یابن الحسن
دراین دنیایِ فانی...
اللهم عجل لولیک الفرج
۲ نظر ۲۱ آبان ۹۷ ، ۲۲:۵۱
چشم بر درِ شاهی دوختم
تا به باب الحسین برسم
رسیدمو پشتِ درهای بسته باز
زائرت شدم...
بار دوم حسرت میخوردم که باز قرار است
پشت درها و درازدحام جمعیت بمانم...
موجِ عشق به ایوان طلایت رساندم
جایی نبود برای عبور و مرور جز به قدمی!
حسرت میخوردم که قرار است یکجا بایستم
و امین الله بخوانم و در جای جایِ صحن و سرایت قدم نزنم
نزدیکِ ضریح شدیم کمی
بغضِ ازدحام و از دور سلام دادن داشتم
چقدر دور و برت شلوغ بود آقا...اینهمه عاشق داری...
خدّام حرمت زیادتر بودند ازقبل...
درب کوچکی را باز کرد خادمی
و به اشاره ای از آنجا مرا به چند قدمیِ ضریح برد
مات بودیم...
دریک لحظه به حسرتِ دل ها جواب میدهی زود!
پهنای دریای صورتم گواهِ زیارتم را می داد
قطره قطره ی این دریا
حرف میزد تند تند باشما...
وحسرت آن خادمی را میخورد که وقت به وقت آنجاست...
کاش گلدسته ی روی ضریح تان بودم
یا کاش کمی بیشتر مجال ماندن بود....
زود برگشتیم به قصد خروج از حرم...
بیشتر صحن نصیبِ مردها بود و ورود ما
غیرمجاز...
 به اشتباه از دری خارج شدیم
که وارد قسمت مردانه شدیم...هیچ زنی نبود
و خدام به عربی ظاهرا به ما میگفتند
اینجا چه میکنید؟!
دلهره ی برخورد با نامحرم داشتم
راهی باز شد و طلبه ای یک قدم جلوتر از من پیش افتاد
و من قدم قدم پشت سرش تمام صحن را عشق کردم
به یادِ حسرتِ ورود به حرم افتادم
تمام راه را به اینکه حسرتِ قدم زدن درحرمت
راهم نگذاشتی بردلم ;اشک ریختم...
و در همان حال بیشتر حسرت خوردم
که چقدر دورم ازشما هم از بُعد مکان 
و هم از بُعد زمان و هم از بُعد معرفت!
عجب زیارتِ نابی شد.
همیشه کم بودم درنجف و درحسرتِ خدامِ حرم.
حکمتش را نمی فهمم
ولی امشب به یاد همان شب که قدم قدم زیارتتان کردم
دلم حکمت و معرفت می خواهد
دلم ساعت ها حکمت هایت را خواندن; میخواهد
آن هم از نوعِ صدو پنجاهش را...
عجیب دلم ایوانِ طلا می خواهد و مناجاتت را خواندن
و تاسحر حکمت هایت را فریاد زدن!
کاش نجف خانه داشتیم;کاش.

#بردرِ _شاه _آمدم _کاش_ نگاهم_ کند

#روزهایِ _حسرت

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۸