دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهدا خادم نمیخواهند...
 
شهدا
کاری زینبی میخواهند از من و تو؛خواهرجان...
شهدا "زینب"میخواهند:خادم الزینب"س"...
شهدا کار برای خدا می خواهند
شهدا حتی نفس کشیدن هم
فقط و فقط برای خدا می خواهند؛
درست مثل شهید همت!و...
اینجا جایی برای نفس کشیدن است...
اینجا به خدا نزدیک تریم
اینجا هم زنده ای و هم زندگی میکنی...
اینجا خلوص نیت حرف اول واخر است...
اینجا دوکوهه و هویزه و فکه وشلمچه  دارد...
اینجا چمران دارد...
اینجا به هوای شهادت نزدیک تریم....
اینجاجاذبه های گردشگری
یک جاباهم در شهدا جمع شده ...
جناب خورشیدی می گفت
جذب مسیر نشوید؛
زیبایی های مسیر شما را از "اصل"جدانکند...
اینجا فقط "تقرب "و کار برای خدا...
اینجا آمده ایم تا خودمان بانفس مبارزه کنیم
نه اینکه دیگران را هدایت کنیم....
اینجا پست و مقام و جایگاه مهم نیست!!!!.
هرجا که ماموریت دادند
باید گفت به روی چشم!
و همانجا میشود "سنگر خودسازی".
اینجا عقل و عشق باهم یکی میشوند...
اینجا قرار و بی قراری درهم آمیخته میشود!!!.
اینجا حال و هوای قرارهای عاشقی دارد...
 اینجا آسمان به زمین نزدیک تر است...
و
اینجا "شهدا"هوای دلت را بیشتر دارند...
بمان باشهدا.
۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۹
تنها 
قبرت 
مخفی نیست...
قدر ات مخفی تر است مادر...
بشریت وقتی قدر ات رافهمیدند
قبرت هم عیان میشود...
قدر تو را تنها نزدیکانت می دانند...
امشب غبطه میخوردم 
به حال کسی که
نه پدرت بود
نه مادر
و نه فرزندت!!!
ولی
وقتی خونین بال شدی
وقتی گلبرگ هایت زخمی شد؛
نگفتی علی
نگفتی حسن
نگفتی حسین
نگفتی زینب...
گفتی "فضه" بیا؛م ح س ن م راکشتند...
امشب دلم هیچ کس را نمی خواهد...
امشب دوست دارم 
برای لحظه ای"فضه"باشم...
فضه بودن را 
برای لحظه ای فهمیدنت 
"مادر"
در انتظارم...
بازهم عددی می آید به خاطرم؛
و شماره میکنم تادو صد و اندی ...
F222......F222....F222....F222....F222....F222
چه رویای شیرینی ست 
"فضه بودن"...
سفارش میکنی مارا به مادر؛؛؛؛ "فضه"؟؟؟؟!
کاش# به اتمام برسد#این روزهای#نبودنت"مادر".

۰ نظر ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۵
به گمانم 
تو را
تنها آنها که جنسشان "صبر"است
و آنها که جنسشان"زینبی"ست
می فهمند "زینب جان"...
برای آن ها که اسیر دنیا شده اند
معجزه و "غیب"را ایمان به چه کار می آید؟؟؟!
یا زمینیان را با اعداد چه کار؟!
حالا من برای رسیدن به تو 
بااعداد هم بازی شده ام...
مینشینم
و قطرات اشک هایم به69میرسد
و این تو هستی که آرام جانم شده ای"بی بی جان".

۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۲
واژه به واژه 
تو را کم دارم در سطرهایم...
تورا که؛ 
قنوت ربناهایم شده ای...
تو را که؛
همه ی عاشقانه هایم سهم توست..
تو راکه؛
در جای جای سرزمینم جای خالی ات حس میشود...
تو را که؛
قلبی آکنده و گداخته و جان سوز باید!...
این روزها
دوباره طبق روال هرسال
باید هرروز و هر ثانیه را برایت بیابان نشین شد؛
و اسفند دود کرد...
باید هرلحظه را به انتظار نشست...
نشستن نه!
باید برای آمدنت قیام کرد...
این روزها دوباره
خاک برای دلم تنگ می آید...
این را چه می دانند خاکیان؟؟؟!
این را باید با افلاکیان سخن به میان آورد...
این را باید با آوینی گفت و شنود....
این را تنها دوکوهه خوب تفسیرش را می داند...
خاک این روزها دلتنگ است؛
دلتنگ انقلاب
دلتنگ عاشورا
دلتنگ انسانیت
دلتنگ "تو"....
قیام میخواهد دلش و "دلم"....
انتظار را بس است؛مولا...
اللهم عجل لولیک الفرج.
۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۰
آسمان این شبها
بیشتر حرف میزند
بانگاهش
و مخفی میکند ستارگانش را...
و غبار انگار هفت آسمان را فراگرفته...
کم کم ماه هم دیگر دیده نمیشود....
اهل آسمان
درد میکشند و در استخوانهایشان کاردفرو رفته...
هیچ چیز آنجایی نیست که باید باشد...
حال زمین و زمان بهم ریخته...
ابرها مقاومت میکنند
نمی دانم چرا؟؟؟!!!!!
همه چیز داد میزند"نبودنت"را...
کهکشان راه شیری هم مسیر را غلط نشان میدهد...
سکوت مرگبارعرش
به لرزه در می آورد خشم را...
پریم از سخن با تو
و
کم داریم تورا ای ماه پشت ابرها"مهدی جان"...
این روزها
هرچه بیشتر بفهمی
بیشتر باید بسوزی...
این روزها از جان و دل ضجه باید زد "تو را"
باید التماس کرد به خالق هستی؛"تو را"...
باید زانو زد به زمین
و سر برمهر گذاشت
و از دلتنگی هایمان با تو سخن گفت...
این روزها
هرشب را باید به "جمکران"رفت...
هر شب هم کم است...
ساعت ها را بایدبه"توسل"نشست...
سرد شده ای با دل هایمان"آقا"
کناره نگیر...
این چشم ها تا دنیا دنیاست
و خدا خدایی میکند
تو را چشم به راه است...
بیا
تا باهم برای ظهورت دست توسل به دامن"مادر"بزنیم...
بیا 
تا مژده ی آمدنت را از"مادر"بگیریم....
بیا
بگو رزق سال مان را ظهورتو بنویسد "مادر"...
بیا 
امشبی را میهمان خواب هایم باش...
بیا
برای خدا؛برای دلم بخوان از"مادر"...
بیا
که دلم برای دلت سخت دل تنگ است....
اللهم عجل لولیک الفرج.
۱ نظر ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۴
ماه ها از پی هم میگذرد
و نمیدانم
تو در من توقف میکنی یا نه
از من هم میگذری....
ساده میگذری از من آقاجان؟
یا نه؟!
سالمان دارد ته میکشد
باز هم "بی تو"...
و تو درد میکشی برای تک تک مان
آه میکشی آقاجان برای عاقبت من...
چه درد آور است این ساعات بدون "تو"
شبها و ساعاتی هست که
جمع تان جمع است
انگار که رسول الله کساء یمانی بهانه کرده باشد
تا "زهرا"ی علی را دل سیر نگاه کنند....
ساعاتی چون شام عاشورا
ساعاتی چون شب قدر
و روز ها وشبهایی چون
این روزها...
که مادرجانمان زهرا "فضه "سوا میکند برای خودش...
سوا که کرد مخصوص به گل پسرش "حسین"
نشان میدهد...
بیهوده نیست که ساعاتی دل گرفته میشوم
انگار که نگاهی سنگینی کند روی سرم...
انگار که دلهره در جانم بیافتد
که سوا شده ام یانه؟؟؟!!!!!
هرچه که هست این روزها
بوی"یاس"میدهد کوچه ها
بوی یاس لگد مال شده
بوی مظلومیت؛
بوی سوختگی؛
بوی غیرت؛
بوی مادر...
هرچه که هست این روزها
دلم جرعه ای "روضه"میخواهد
برای مادری پهلوشکسته...
دلم روضه ای میخواهد
که 
روضه خوانش"تو"باشی؛مهدی جاااااان...
بیا سفری کن به سفره ای
به سفره ی مادر
به آه
به غم 
به دل های سنگین؛آقاجان...
بیا که روضه هایمان کم دارد "تو را"آقاجااااان.
اللهم عجل لولیک الفرج.
ماه# دوازدهم# شد #و ماه #دوازدهم# نیامد.
۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۰