دلم دوباره حرم خواست؛
دوباره ضریح...
دلم دوباره قدم زدن کنار پنجره ات؛
دوباره صدای مناجات سحرهای حرم...
و بازهم صدای تذکر خادمان حرم؛
مدام و پی در پی؛
عکس نگیر خواهرم؛نگیر...
و زائران سمج؛
هرطرف ؛به کار خود مشغول...
ومن دوباره روبروی ضریح روی پله ها؛
پراز هوای گریه ام؛پر از خدا...
پر از زمزمه های مکرر
پراز علی؛ علی ؛موسی الرضا...
دوباره نیمه سحرخاطرات صحن طلا
شکنجه میکندم مدام؛ یا امام...
خیال بی حرم؛خدانکند!!!
شکنجه جز به حرم؛خدانکند!!!
کسی چه میداند تا عرفات کداممان هستیم
که خدا به اشک حسین مارا ببخشد!!!
کسی چه میداند که اربعین پای پیاده
امشب به کداممان میدهد حسین!!!
کسی چه میداند امشب چه مقدر میشود برایمان؟؟؟
کسی چه میداند کجا صاحبمان برایمان قران به سرگرفته؟
الهی بمیرم که برای من الهی العفو میگویی مهدی جان...
الهی بمیرم...
بعد از این همه بیخوابی؛
دلم خوابی میخواهد طولانی
ازنوع اصحاب کهف!!!
که همه را خواب کنم؛؛؛
حتی سگ درونم را...
اما بیدارکه میشوم؛
تو آمده باشی آقاجان...
یالااقل که دوباره به خوابم آمده باشی؛
که آتشم گلستان شود؛
که سر به روی شانه ات بگذارم؛
شبیه هشتمین مرادم؛
بیا دوباره به خوابم...
بیا دوباره به خوابم...
تویی همیشه مرادم.