دوباره نیمه سحر
دلم دوباره حرم خواست؛
دوباره ضریح...
دلم دوباره قدم زدن کنار پنجره ات؛
دوباره صدای مناجات سحرهای حرم...
و بازهم صدای تذکر خادمان حرم؛
مدام و پی در پی؛
عکس نگیر خواهرم؛نگیر...
و زائران سمج؛
هرطرف ؛به کار خود مشغول...
ومن دوباره روبروی ضریح روی پله ها؛
پراز هوای گریه ام؛پر از خدا...
پر از زمزمه های مکرر
پراز علی؛ علی ؛موسی الرضا...
دوباره نیمه سحرخاطرات صحن طلا
شکنجه میکندم مدام؛ یا امام...
خیال بی حرم؛خدانکند!!!
شکنجه جز به حرم؛خدانکند!!!
در این زمان او روی نیمکت ذخیرههای تیمش اقدام به خواندن کتاب میکرد؛ یک رفتار باورنکردنی و حیرتانگیز که در جهان بیسابقه است! با این حال محبوبیت او باعث میشد باشگاه زیاد به وی سخت نگیرد