دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب
ستاد میخواهد دلم انگار
تا حمایت بشود
برای دررکاب تو
جنگیدن
و
برای سپرشدن برایت!!!!..
عدالت درانتظار تو
دارد پامال میشود;برگرد...
اللهم عجل لولیک الفرج.
۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۷
بسته شده فکر
و حتی روزنه های امید
آنقدر که 
نور به وجود نمی رسد...
ابری میشوم سراسر
و می بارم
تابرمن بتابی...
طلوع کن باز هم;ای عشق...
خاموشم در خود!
اللهم عجل لولیک الفرج.
۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۶
سفر به درون باید کرد
سفر به دوردست ها 
به آن من
به آن قسمتی که سرزده نشده مدتها
سفر به عمق وجود
سفری ازجنس خدا
دلم سِیر می خواهد وسفر
ولی به سمت خدا و سمت خودم
نمیشود که بشود ;که بیایی ;مسافرم باشی؟
بمن سفر کنی و تلاطمم باشی;
دلم
قدم های مسافری میخواست
که یک کمی زخدا
هوابرایم داشت
که یک کمی به دلم امید میبخشید
دلم مسافری از ....
حوالی مشهد
ویا زمین خدا 
ویاهمین نزدیک...
دلم بهانه ی سِیر
دلم هوای سفر
برای یار غریب
دلم چقدر برای خودم
وهم برای خودت
وهم برای خدا
سفر ز جنس خودت میخواست...
ورق بخور تاریخ;
و بازگرد به عشق...
به موسم سفری "فقط برای خدا"...
ورق بخور برگرد;
فقط برای خدا ;تو ای عزیز خدا....از این سفر برگرد!
اللهم عجل لولیک الفرج.

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۴
قصه ای که روزی تمام میشود
ناتمام مانده...
قصه ای که سرانجامش به تو میرسد
ناتمام مانده....
قصه ای که قهرمانش تو هستی
ناتمام مانده....
قصه ای که شخصیت های داستانش گم شده اند
ناتمام مانده...
کجای این دنیا سرگردانی آقای غریب؟؟؟!
برگرد و قصه را به اخر برسان
جان برلب شده ایم...
برگرد وبه این روزهایِ تکراریِ بی تو پایان بخش...
برگرد حال و روز زمان; گرگ ومیش است
و جای آدم ها عوض شده است میان این قصه
بیا و دست کم قصه گو را دریاب
که تنها و غریبانه میخواند نبودنت را او....
ببین که حال و روز بهارغمگین است
بیا بدون تو سخت نمیگذرد
بدون تو سخت متوقف شده ایم...
ما سال هاست همگی یتیم شده ایم
درست ازهمان وقت که توو خدایت رنجیدید پدر
تاوان رنجاندنت ;تنهاییِ این روزهایمان است
چقدر سخت است که سایه ات نیست
چقدر بی پدری درد است
چقدر سخت است که قصه ی ناتمامم بشوی
و سخت تر اینکه عمرم آنقدر تاب نیاورد
که ببینمت...
انگار آمده بودم تا طعم نبودنت را بچشانندم
و بگویند دیدار به قیامت...
بگمانم تو همانی که نمیشود در دنیا آرزویش کرد
دنیا را هرگز دوست ندارم بی تو
وخودم را نیز...
بقول شهیدی
وعده ی دیدار:بهشت 
اما کنار حضرت مادر....
کاش زودتر تمام بشود کاردنیا و حتی برزخ
وحتی عذابهایی که باید بشوم
تابرسم به تو...
راستی من برایت بی تابم
تو چه؟!
#غریب ترین#مرد#برگرد#بابا.
اللهم عجل لولیک الفرج
۱ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۴۳
درد بد نیست
ندانی دردت را فاجعه است
گاهی چنان بی درد نما میشویم
که خودمان هم باورمان میشود 
که همه چیز روبه راه است
حال دل رامیگویم
بی درد نما ها درمان را نمیفهمند
چون باورشان براین است که
 دردی نیست تا درمانی باشد
بی درد نما شدن درست
 مثل درد بی درمان است
بااین تفاوت که مبتلای درد بی درمان میداند
 و قبول دارد که دردی هست
ولی بی درد نما نمیداند!
ما چیزی مان نیست و خوبیم
ولی تو باور نکن صاحب الزمان...
انگار قدمی یا کلامی سال ها متوقفت کرده باشد
اینگونه ام....!
این سکون و بی دردی سزای چیست
نمیدانم و این ندانستن وحالش را
 تنها کسی که 
راه را رفته و طعم شیرینش را چشیده میداند!
یادش بخیر که برادر عبدلی
کوچکتر که بودیم مدام درگوشمان میخواند
که گاهی درد برای منه هیئتی این است که
خدا لذت مناجات را ازمن بگیرد.
میسوزی
و میفهمی که چه ها کم داری ولی چرایش را نه!
کجای کار میلنگد؟؟؟؟!
تاوان بعضی چیزها و شاید خیلی چیزها 
سنگین است و طولانی...
مراقب ما وخوبی هایمان باش آقاجان
ما امانت دار خوبی نیستیم...

اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۰۵

از رفتنت چیزی نمیگذرد

که می آیی;

از مرواریدهای چشمانم 

چیزی نمیگذرد

که می آید دوباره...

هی هرچه میگذرد بیشتر به آمدنت دل میبندم

و به رفتنت غصه میخورم...!

انگار دانه به دانه هرچه نذر رسول الله میکنم تسبیحم را

باز دم آخر میرسم به خودت

و به آمدنت...

جنگ همیشه هست

و دفاع مقدس"تویی"!...

خودت بگو چند سال باید سربندت را برپیشانی داشته باشم

تا گره های کورم بازبشود؟!!!.

چقدر ذکرت را ورد زبانم کنم

و به کدام نامت به چله بنشینم 

تا خودت بگویی عاقبتت بخیر ختم میشود عروسم!!!.

خیال آشفته و دل نگران را 

چه میدانی ؟؟که فقط نام مادر آرام جان است!

فصل به اخر میرسد

ولی فصل انتظار همچنان باقی ست...

چقدر منتظر اشاره ات بمانیم مادر؟؟؟!

یا تو دعانمیکنی برایمان;و یا

ما کور شده ایم و کر...و الا که دعای مادرانه میگیرد.!

از وقتی تو رفتی

بی سر وسامان شده ایم

بگو به کدامین مزار بنشینم؟؟؟که دعایم کنی

بگو

بگو به کدامین شهید گمنام بسپارم

بگو....

تو زنده ای و دعایت همیشه سرزنده!

بگو به کدامین بقیع گریه کنم؟!

و باز گریه کنم

موی پریشان کنم

بگو که هستی 

بگو نگاه مادرانه داری هنوز هم زهرا"س"!!!!!.

دلم برای قدم های پینه بسته ات تنگ است

دلم برای صدای غریب تو مست است

دلم برای نگاه رئوف تو تنگ است

بیا که خانه برایت عجیب دلتنگ است...

بیا و برایم گریه کن و یک دعابخوان ;مادر"س"...

#اومدنت#مبارکه#مادر"س"

#محتاج#دعای#مادرانه م#مادر"س"

۱ نظر ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۰۴
گاهی و گاه گاهی
بیشتر میشود این بیگاه ها
ومیرسد به مدام ها
و آدم نمیداند چه بلایی برسر دلش آمده
که فاصله ای می افتد بین او و تمام تاثرات عالم
انگار نه انگار همین دیروزها بود
که به خنده ای میخندیدیم
و به آهی و ناله ای برای هم ناله میزدیم
درد هم نوعان مان درد خودمان بود
اما امروز 
شاید دردها همان است 
و همانقدر دردناکند برای تک تک مان
ولی تاثیری ندارد ضجه ها
دیگر ذکرمصبیت ها دوا نیست
فقط آرامشی ست برای تحمل دردها
دیگر دردها تمام نمیشوند
فقط برایمان تحملش راحت تر میشود
یاشاید اصلا دیگر درد نیست
و ما خیالاتی شده ایم که درد داریم....
هرچه هست 
دلم میگوید فضا شیمیایست ...و آدم ها همه دارند خفه میشوند از دردها...
و انگار همه شبیه مادری هستیم که پرپرشدن فرزندش را میبیند
ولی نمیتواند حتی قدمی برای کم شدن دردهایش بردارد
این مادر است که تنها میفهمد حال مارا...
غافل از اینکه همه داریم ازبین میرویم درکنار هم
ودر آرزوی دیدن معجزه ای
به دنبال ذکری
دعایی
مادر مادر گفتنی
ویا حتا ذکر حسین حسینی 
تا زنده شود صد مرده بانامش. ...
هرچه که هست مدت های طولانیست که
دیگر معجزه ای نمیبینم
چشمی که تمام روزهایش را معجزه نشانش دادند
ضجر میکشد مدت ها
و نمیداند برای این حال مضطرش کدام ذکر
و یا کدام مرد باید کارسازشود
به همان که فهمید حالت راپشت در 
و نتوانست کاری کند;
به علی
به علی قسم
حال هیچ کس خوب نیست مادر...
ولی همه دروغ میگوییم که خوبیم
که همه چیز روبه راه است
ولی تو باورنکن این را
مادر....
#دلم#معجزه#میخواهد#
مگرنه#این #است#که#فاطمه ای؟!#
#بگو#چه#چاره#کنم#زهرا#جان#مادر؟!
۰ نظر ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۲۱

نیمه های شب 

نزدیک سحر؛

درمان و مرهم دردت 

بیاید بالای سرت

دستی بکشد و اشاره ای!!!!

زیر و رو بشوی

و به این اشاره جماعتی مبهوت!

رویا یی میشود اما....

رویای نیمه شب میشود اسمش!...

چقدر لذت بخش میشود که قلبا حس کنی

که صاحب داری!!!...

صاحبی که به اشاره ای تنها نمیگذارد تورا...

صاحبی که هوای دل و دینت را دارد...

آنجا که آدم عشق به امامش را درک میکند

در آنه لحظه هایش

آنجا که میفهمانند که ما هستیم کنارت!

آنجا آدم دوست دارد جان بدهد

از این همه مهربانی...

رویاهایمان را رو به امام وقت تنظیم کنیم

باور کنیم خیلی دارد دیر میشود

خیلی دارد به عقب می افتد نیامدنش

خیلی دارد مرگ ها نزدیکتر میشود

و خیلی دارند جوان تر ها میمیرند 

حال آنکه امامی ندیدند!

غریبانه میگذرد آخر الزمان به شیعه...

چرا؟!

قدیم تر ها میگفتم آقا را ببینی که چه؟!

آن ها که علی را دیدند چه کردند بااو؟!

خوب بمان؛آقا خودش می آید سراغت

مثل خیلی ها که دیدند آقا را...

اما الان مدت هاست که چه خوب قدم بگذارم

چه بدترین باشم

دلم میخواهد امامم را ببینم...

حس بی صاحبی ندارم!

ولی به جایی رسیده ام که

تنها دوست دارم ببینمش و جان بدهم!

دنیا بدون روی او جهنم است.

این حقیقت حال این روزهایم است!.

رویای صادقه هایم زیاد بوده

کاش به خواب های کودکی م برگردی...

به گلباران شهر و دیارمان!

به خواب دیدنت هم زیباست...

دل تنگ شده ام برای همه کسانی که بوی تو را میدهند..

حتی همان مداح همیشگی امامزاده مان!.

#لحظه ای#بیا#به#کوی#ما#مهدی#جان!.

اللهم عجل لولیک الفرج.

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۲۰

هرگز مشکی دوست نداشتم؛

به جز مشکیه چادرم...!

و پیرهن مشکی عزایت...

اما حالا چند وقتیست

که

"عبا" هم مشکیش زیباست

و بیشتر از آن" عمامه"

و حتی "نعلین" های مشکیه جفت شده ی سحرها...!

رویای آمدنت آن هم عمامه به سر

زیباست...

#برگرد#ای#دین#و#ایمان!

اللهم عجل لولیک الفرج.

۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۰۳

بارون و نم نمش

بارون و شر شرش

بهرون و خاطره هاش

یادم میاره تو رو...

یادم میاره صبرکردنو

یادم میاره که بیش از اینا باید منتظر بمونی

طولانی که میشه؛انگار حرفای زیادی داره

با قطره قطره های بارون

همیشه بارونی شدم!

بارون قول و قرارای قدیمی رو رومیکنه

بارون خوش قولیا و بدقولیا رو بیاد میاره

بارون امیدمیده 

بارون جون آدمو به لب میاره 

صدای بارون هی مدام نبودنتو تلنگر میزنه

جای خالیتو نشون میده

بارون صحن خالی رو یادت میاره 

که التماس میکردی زیرگریه هاش...

بارون یه دنیا نجفه!!...

بارون خوبه

ولی داغ آدمو تازه میکنه....

بارون که شدید میشه 

بهاره انگار...

بین بارون و تگرگه؛

چتری هم که نباید باشه

تنها یه جای کهنه 

یه نگهبون تکراری

و یه عالمه نگاه غریبونه

توروزای عید و تعطیلی!!!

سبزه ی عید و بارون

تو رو یادم میاره...

بارونو تاوقتی میباره روم؛ دوس دارم

طولانی که باشه و فقط صداشو بشنوم؛دق میکنم!

همیشه سرمای سخت پاییزو زمستون

با بارون

پره از غمه فاطمیه س....

برگرد یابن الحسن روحی فداک.

۰ نظر ۰۸ دی ۹۵ ، ۰۰:۲۳