دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پاییز که تمام میشود؛
دلم خنک میشود؛
انگار که آب روی آتش بریزند؛
پاییز که تمام میشود؛
افق نگاهم به زندگی عوض میشود؛
انگار که بهار رسیده باشد؛
پاییز که تمام میشود؛
گام هایم محکم تر میشود؛
انگار که برف تا سقف خانه مان باریده باشد؛
پاییز که تمام میشود؛
بوی نان داغ می پیچد؛همه جا؛
انگار که مادری صدا بزند؛
پاییز که تمام میشود؛
مادری زمین میخورد؛باز
انگار فصل زمستان؛بهار نزدیک است...
پاییز که تمام میشود؛
چله های مادرانه شروع میشود؛
انگار مهدی زهرا همین حوالی 
نمیدانم چرا؟؟؟زانو بغل کرده...
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد
یادت نرود
کسی هست که 
به اندازه
تمام برگ های رقصان پاییز
برای همه بشریت آمال خوب دارد...
یادت باشد
در آخرین شب پاییز،
برای رسیدن بهار دلها دعا کنی…
"اللهم عجل لولیک الفرج".
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا بسلامت دارش
سالروز#ولایتت#مبارک#آقاجان.

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۳

این روزه ها

عجیب دلم نان تنوری خانگی می خواهد؛؛

که بوی آرد و خمیرش

هوش از سرم برباید؛؛

و صدایی نحیف؛

در خانه؛

و سفره ای که پدر هم باشد

برادران و خواهران یک به یک

ردیف بنشینند...

نمک سفره هم باشد!!!!

که مادر نگاهش را از او بدزدد به حسن

که مبادا چاهی باشد و ....

مادر نگاهش را تقسیم میکند؛آخر...

دلم زمستان را دوست دارد مادر

چون تمام لحظاتش مرور میشوی درمن

هرچند نمک سفره ات را گرگ های بیابان دریدند؛

اما دلم سفره ات را میخواهد...حضرت مادر.

نان میپزی برایم؟؟؟

گرسنه ام.

السلام علیک یا فاطمه الزهرا"س"...

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۷
یک عمر گفته ام ستایش توراست؛
شکر خدا...
نه حمد را فهمیده ام
نه" شکر"...
بااین همه ؛
هنوز هم "الحمدلله"
هنوز هم "شکرلله"...
تنها#مرا#به#مادرم#ببخش#خدا.
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۸

بعضی ها عوضی عادت میکنند

و اسمش را میگذارند عشق!!!!.

به زندگی 

به رفاقت

به خواندن

به رفتن

به بودن و نبودن ها؛

حتی به روضه ها ی تو...

حتی به همین جا"که مینویسم"

به نماز؛

به قرآن؛

به شهدا؛

به سقفی که هست؛

وحتی به نانی که در سفره های خیلی ها نیست!!!!

اسم همه ی این ها "عادت"است؛نه "عشق"...

پریم از عادی شدن های "روزمره"؛

از "جمعه های مکرر"

از"ثواب های اجباری"

ما عادت کرده ایم به نبودنت انگار!!!!!

عادت نکنی به غربت ما آقا....

عادی#نگاه#نکن#ب#ما

عادت#خرابمان#کرده.

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۷

یه کمی مانده ورق برگردد

یه کمی مانده که دل آب شود

یه کمی مانده که پاییز به اتمام رسد

یه کمی مانده که یلدا برسد

یه کمی مانده که حافظ به تمنا برسد

یه کمی مانده انار دل من ترش شود

یه کمی مانده صدای غم تنهایی مان گم بشود

یه کمی مانده فقط؛

یه کمی مانده زمستان برسد...

یه کمی مانده فقط.

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۸

هنوز هم هستند کسانی که برای

آنی ترین لذت ها

خوار و خفیف میشوند

حواسمان باشد؛

دنیای پست؛

آدم را پست میکند؛

انگار

جگر میخواهد خوار شدن

و عزت نفس

که ندارند!!!

عجیب ذلیل زندگی میکنند

و ساده تن به ذلت میدهند؛بعضی ها...

راستی که هیچ رفتاری

از هیچ کسی "بعید" نیست...

دنیا#همه#هیچ و#اهل#دنیا#همه#هیچ.

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۰
حالمان نه سر دارد 
نه دل!!!
ایام مخصوصه دارد تمام میشود؛
ایام غم دست جمعی مان 
برای یار...
ازکربلا 
وجب به وجب
ماتم
قرض کرده ام
تا امشبی 
باعزای تو
با "هشت"
با صلوات خاصه ی امام الرئوف؛
جانسوز؛
از تو و غمت
از پرچم های سر کوچه هاو خانه ها
از وردهای رضاجان ؛رضا رضا بگویم
و
دلم را
میان روضه های 
غریبانه ات جا بگذارم...
روضه تمام نمیشود؛برای تو؛حسین جان؛
تنها دو ماه 
تمرین نوکری ست محرم وصفر...
من بعد از این
 آوارگان کوی خودت ضجه میزنند؛فقط...
هر صبح و شام
هر روز تاابد؛
همچون بقیه ی خدا؛صاحب زمان...
دنیا#برای#توست#مهدی جان#
غریبانه#کجا#میگردی#آقا؟؟؟؟؟!!!!!.
۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۹
این حرف ها که برایم کرب وبلا نمیشوند'
قدم به قدم رفتن و
یاد کردن که برایم حرم نمیشود
هی گفتن و هی سپاسگزاردن که دوا نمیشود
سوغاتی از آسمان کاظمین
که برایم کرب و بلا نمیشود
وعده وعید رفتن دوباره؛
برایم حرم نمیشود
فتوای مراجع؛شلوغی آنجا؛که برایم بهانه نمیشود
شنبه؛دوشنبه؛تمام هفته ام که بروم؛
هرگز که هیچکدام برایم شب جمعه نمیشود...
گاهی تمام هفته ات میشود یک روز!
هرروز پنجشنبه و هرشب؛شب جمعه میشود...
یک جا دوباره مثل همیشه
پر میزند دلم...
گودال و حبیب و من و خودت!!!.آقا.
دوشنبه#شبها#جدیدا#خیلی#گرفته ام#چرا؟!
۱ نظر ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۸

سرد که میشود

و تاریکی مطلق؛

و شب؛

غسل شبانه ای مدام 

یادم می افتد...

زمستان را دوست دارم

تنها به یک دلیل:

بوی بهار مرده میدهد؛برف...

گل  پژمرده ای پشت نگاه های سرد

میخ شد به زمین...

برف وسرما مرا میبرد تا بقیع...

تا کوچه و حسن...

تا بی نهایت غربت...

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۳

در هم که میشوی

با سه حرف اصلی ات؛ح س ن..

مینویسم حسن

مینویسم محسن

بین هرکدام هی میگویم حسین....

هی میگویم مادر؛

در؛

در؛

حسن؛محسن؛مادر؛یا حسین...

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۴