قصه ی ناتمام
سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۳ ق.ظ
قصه ای که روزی تمام میشود
ناتمام مانده...
قصه ای که سرانجامش به تو میرسد
ناتمام مانده....
قصه ای که قهرمانش تو هستی
ناتمام مانده....
قصه ای که شخصیت های داستانش گم شده اند
ناتمام مانده...
کجای این دنیا سرگردانی آقای غریب؟؟؟!
برگرد و قصه را به اخر برسان
جان برلب شده ایم...
برگرد وبه این روزهایِ تکراریِ بی تو پایان بخش...
برگرد حال و روز زمان; گرگ ومیش است
و جای آدم ها عوض شده است میان این قصه
بیا و دست کم قصه گو را دریاب
که تنها و غریبانه میخواند نبودنت را او....
ببین که حال و روز بهارغمگین است
بیا بدون تو سخت نمیگذرد
بدون تو سخت متوقف شده ایم...
ما سال هاست همگی یتیم شده ایم
درست ازهمان وقت که توو خدایت رنجیدید پدر
تاوان رنجاندنت ;تنهاییِ این روزهایمان است
چقدر سخت است که سایه ات نیست
چقدر بی پدری درد است
چقدر سخت است که قصه ی ناتمامم بشوی
و سخت تر اینکه عمرم آنقدر تاب نیاورد
که ببینمت...
انگار آمده بودم تا طعم نبودنت را بچشانندم
و بگویند دیدار به قیامت...
بگمانم تو همانی که نمیشود در دنیا آرزویش کرد
دنیا را هرگز دوست ندارم بی تو
وخودم را نیز...
بقول شهیدی
وعده ی دیدار:بهشت
اما کنار حضرت مادر....
کاش زودتر تمام بشود کاردنیا و حتی برزخ
وحتی عذابهایی که باید بشوم
تابرسم به تو...
راستی من برایت بی تابم
تو چه؟!
#غریب ترین#مرد#برگرد#بابا.
اللهم عجل لولیک الفرج
۹۶/۰۱/۲۲