دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۶۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ورق بزن خصایص الحسینیه را امشب ...
ماه چه بود فلسفه اش؟؟؟
ماه را نگو؛ماه؛
بگو :حضرت ماه...
از نور وجود کریم اهل بیت؛ماه شد ماه.
خورشید بماند به کنار؛
ولی هروقت ماه را مینگری؛هی بگو:جانم حسن.
جانم حسن

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۷
شبی که همه میگویند حسن ؛
حتی حسین هم میگوید حسن؛
از همه جان دار تر؛زهرا میگوید:غریب مادر حسن؛
سیلی خورده دیده حسن؛
زمین خورده دیده حسن؛
زمین خورده ها را خوب میفهمد حسن؛
سیلی خورده هارا خوب میفهمد حسن؛
داغ کربلا دیده حسن؛
کربلا نرفته ها را خوب میفهمد حسن؛
شکر که سیلی زیاد خوردیم ؛حسن
شکر که زمین زیاد خوردیم؛حسن 
اما شکر که داغ کربلانماند بر دلمان؛.
 آری امشب همه میگویند حسن؛
حسن یکی میگوید حسین؛یکی میگوید مادر؛

۲ نظر ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۵

هرروز جمعه میشود و

هرشب؛شب جمعه!!!

بیهوده نیست که دیوانه ات شدم؛حسین...

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۳
دارد به نیمه میرسد ماه خدا
عین نیمه شدن علمدار کربلا؛
ماه ؛ماه است...پاره چرا؟!
دارد به گوش میرسد زنگ کاروان
عین صدای عمو عموی بچه ها...
دارد دوباره صدای یتیمی میرسد ز دور
عین صدای خار مغیلان نینوای کودکی
دارد تمام میشودانگار شب های عاشقی
عین شب دهم و شیدایی زمین...
دارد شب اسیری زینب ز راه میرسدخدا
آوارگی و در به دری؛ دارد عشق حسین؛چرا؟

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۶

گاهی اشتباهی به بیراهه میروی؛

و بیرونت میکشند ؛

میزنند پس سرت که اشتباه است.

اینجور جاها

دوست دارم به یقین برسم که اشتباه بود.

یقین آرامم میکند حسین جان.

یقینم میشوی آیا؟!

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۳

تشنه که میشوی به یاد بعضی ها

میخواهی پیراهنت را بالابزنی؛

و شکمت راروی خاک وسنگ بگذاری؛

و برای گشنگی سنگ هارا روی شکم بگذاری...

اینها همه برای فراموشی است؛

والا کسی نه سیراب شد؛نه سیر!!!.

فدای در راه ماندگان شام.

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۰

مدت هاست دوس دارم کسی باشد؛

که با نگاهم بفهمد حرف دلم را...

مثل بچه هایی که درد دارند

و با مادرشان چشم تو چشم نمیشوند؛

که مبادا لو برود دردشان...

کسی باشد

تا سیر نگاهش کنم

نگاهم کند

بغض کنم

و منتظر یک سوال کوتاه و خودمانی:که چته؟؟؟

بعد آشفته و گریان

خودمانی بگویم:هیچ.

بعد او خودش جواب سوالش را بدهد.

من هم؛ های های گریه کنم فقط.

و در آخر بگویم تو که میدانستی؛

پس چرا پرسیدی؟؟

پرسیدی که التماست کنم که دعایم کنی؟؟

که تنها"دعای تو "را کم دارم؛مهدی جان؛

خوب برای خودت میگردی شب جمعه ها؛

چندتا شب جمعه صفا کردی؛آقاجان؟؟

گفته بودید که از احوال ما باخبرید!!!

خیالتان راحت؛

هیچ چیز عوض نشده!!!

ما همچنان ملتمس دعایتانیم؛آقاجان...

تنها #گاهی#دوست دارم#سوالی#باجوابش#بشنوم...

تا

التماس نگاهم را ببینی#و شاید دعایم کنی...

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۳

بام هرکجا که بایستی؛

ناخود آگاه

دلت میرود تا تل زینبیه!!!

بلندی؛

ارتفاع؛

فرقی ندارد...

از کودکی دلهره دارم در ارتفاع.

دروغ چرا؟!

از گودال هم میترسم...

ولی همیشه دوست داشتم اگر بنا باشد در ارتفاع باشم؛

جای پرچمت باشم روی گنبد؛حسین جان.

یا کبوتری باشم درفضای بین الحرمین...

از بام خانه مان تا آسمان بهشت چقدر فاصله است؟!

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۴

گفتم که شاید تو مرارانده ای؛

یا برمن غضب فرموده ای؛

یادرمقام دروغگویانم یافتی؛که از نظرت دور شدم؛

یا ناشکری کردم که محرومم ساختی از خودت؛

یاشاید مرادرمیان غافلان دیدی که از رحمتت نومیدم کردی؛

یامرا با اهل باطل انس گرفته دیدی؛که مرا میان آنها واگذاشتی؛

یاشاید دوست نداشتی صدایم رابشنوی؛که از درگاهت دورم کردی؛

این همه "شاید" را کجای دلم بگذارم خداجان؛

وبااین همه شاید چگونه شب را سحر کنم؟؟

که زهر میشود زندگی

برای آن که شیرینی مناجاتت را به او چشانده ای و

حالا دیگر صدایش نمیزنی...

شکر میکنمت که بااین همه شاید 

هنوز هم دلم برایت تنگ میشود؛

شکر.

ابوحمزه# حساب کهنه #پاک میکند# باما.

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۶

هی میشود هی نمیشودها

تکرار میشود مدام؛

و آدم مدام بین امید و ناامیدیست...

چه غم انگیز میشود روزها.

۳ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۲