دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۳۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

من سزاوار این همه نگاه نیستم

ولی

همیشه نگاه کن به من حسین"ع"...

در گیرودار لجن موج میزنم

درست!!!

نگاه کن و

اگر خواستی کمکم کن حسین"ع"...

از شاهی ات کم نمیشود به خدا...

من نیز همان سائل همیشگی ام.

اینکه گناه میکنم عذابم نمیدهد

اینکه توباشی و نگاهت باشدو

من همچنان اسیر!!!

اینگونه میشود که جهنمی میشود دلم...

۱ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۳۶

وقتی خدا

برای تنبیه من "تورا"

تبعیدمی کند...

مظلوم بودنت معلوم میشود.

برگرد به تنهایی من

من تادنیا دنیاست متنبه نمیشوم

برگرد...

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۶
پیرغلامان تو فقط میفهمند طعم نوکریت را...
کی پیرمیشوم برای خودت یاحسین؟؟؟!!!

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۴۹
خیلی شبیه امام حسنی ؛امام جواد...
برمن کرم زیاد داشته ای ؛امام جواد...
عیدی ما از پدرت مشهدالرضاست
حالا کجا وکی نمیگویم!!!بماند ته دلم.
اما
درست یادم می آید
 ازقافله ی زائرین که جاماندم آن سال.
بغضی کردم و شب میلادتت لال شدم..
چندی بعد حرم بردی ام جواد.برگشتمو....
چندی بعدتر هم؛حرم بردی ام جواد.
10روزمقیم حرمش شدم؛ سحر...
عجب خریدی بغض دلم را امام جواد...
من باعنایات شما کنیز فاطمه شدم ؛امام جواد...
چشمم دوباره به لطف وکرم دستان شماست؛امام جواد...قول و قرارمان هنوز سرجایش ؛امام جواد...
بی تاب شما و صحن وسرای شما شدم؛امام جواد...
سلام مرا برسانید به آن امام؛امام جواد...
یاداوری کنید که هنوز هم مثل روال همیشه چه میکنم!!!
رسم7بار یاموسی بن جعفر هنوز هست...
اصلاعلامتش هست روی زانو؛هنوز...
باب الحوائجم هنوز مددمیدهی مرا؟؟؟!!!
این خسته ی زانو شکسته را میدهی جواب؟؟؟
زندانی ام به جوادت قسم؛ای هفتمین امام...
اما هنوز هم مدد میگیرم ازشما..

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۰
چشم تو روشن 
ای حضرت عشق
گل پسرت آمد..
چشم بددور...چشم نخورد گل پسرتان آقا؟!
از امروز تا پرپر شدنش
6ماه مانده!!!
سیر نگاهش کن رباب...
عمرگل کوتاه است.

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۷

چه طوفانی از این بدتر

که کشتی باشدو

آماده باشد ناخدا 

اما...

تودرغفلت

میان موج افکارت خفه

تنها

بدون یاوری هر آن...

چه طوفانی از این بدتر

منم غرق خیالاتم

منم غرق گناهانم

منم احمق تر از فرزند نوح.

نمیدانی مگر؟؟

ترو خشکش همه یک جاست

که میسوزند.

نمیدانی مگر؟

بی تفاوت ها و منکرها همه در آتشند, جانم.

چه ننگی بدتر از این ننگ اربابم؟؟

تو باشی و مرا غم ببرد...

راست گفتند

که حیف است توباشی و مرا غم ببردآقاجان.

دست طوفان دلم دست خودت اربابم...

ساحل امن حرم بود خدایا ای کاش...

۱ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۱۹

خیالت که سرجایش نباشد

چه فرقی میکند به نماز بایستی

یا نه.

گاهی فکر میکنم جزو همان هایی هستم 

که پیغمبرمان گفت!!!

که شفاعت نمیکند منه یک عمر بی نماز را...

ویل للمصلین که میگویدخدا...

یعنی منم؟!

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۰۹

بعضی وقتا مدام میای و آمار بازدیدکننده هاتو درمیاری

کی میاد

کی میره

چرامیاد

واسه چی من و نوشته هامو زیرو رو میکنه؟!

بعد اون وقت اونی که باید بهت سربزنه

وسرنمیزنه

اصلا یادت نمیوفته!!!...

کیا بت میشن واسمون؟

کیا مهم میشن؟

اومدن ونیومدن کیا مهمه؟

آمارتو نمیگیرم آقا

ولی

ذوق میکنم

یبار

جزء بازدیدکننده هام باشی.

بیا و یه بازدیدم از ماکن...

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۵۲

قدیم قدیما
اون دور دورا
چه آرزوهایی که نداشتیم
دبستانی بودیم آرزومون بود معلم پرورشی بگه
هی فلانی بیاسرصف قرآن بخون.
چقدر واسه شستن تخته پاک کن ذوق داشتیم.
یا دل دل میکردیم زنگ انشاء بشه
یادمه توانشاهامون همه میخاستیم کاره ای بشیم
مثلا دوس داشتیم دکتربشیم مریضا خوب بشن...
توخونه آرزوم بود بابام ازسرکار بیاد خونه
جورابای کثیفشو دربیاره
وما سرشستن جوراب دعواکنیم
یاآرزو داشتیم خاله اینا بیان
توی حیاط باپسرخاله ها وداداشا ودختر خاله ها
هفت سنگ و وسطی و فوتبال بازی کنیم
یادست آخر سیبیل آتشین بازی کنیم
من دزدبشم
داداش شاه
حمیدمثل همیشه جلاد...
آرزو داشتیم
هرچی پول داریم ازسیدعباس محلمون
بستنی قیفی بخریم؛اونم زعفرونی...
یاچقد سر آردنخودچی های سید دعوا میکردیم...
صبحی که بودیم ناشتا میرفتیم مدرسه
آرزو داشتیم در کیفمونو بازکنیم
بیسکویت ترد توکیفمون باشه...
آرزو داشتیم مثل خدا بشیم
یادش بخیر معلممون گفت چرانماز میخونیم؟؟
بااون عقل جوجه ام گفتم واسه اینکه مثل خدابشیم...
آرزو داشتم وقت اذان بشه
زودتر ازهمه صف اول نمازتومسجدباشم
بعد پیرزنا غربزنن بچه ها برن صفهای عقب!
ولی من همون صف اول بمونم.
یادمه یبار از روحانی مسجدپرسیدم
حاج آقا؟امام زمان به ما دخترا محرمه؟؟
اون موقعها همیشه فک میکردم مام میتونیم
وقتی آقابیاد بغلش کنیم...
ولی حاج آقانگفت محرم نیست!!!
انگاردلش سوخت گفت:بذار آقابیاد ازخودش اینو بپرس.
راهنمایی که شدیم
واسه بیست گرفتن خودمونو میکشتیم...
انقدر توگروه های مختلف بودیم که نگو
گروه سرود
گروه تئاتر
من که صدای عروسکای مختلفو درمیاوردم
مجری میشدم
مولودی خونی میکردم توبرنامه ها
مسابقه های قران
احکام
نهج البلاغه
پدر کتابخونه رو درمیاوردیم...
زنگ تفریح تموم میشد
دیرترازبقیه سرکلاس میرفتیم...
بعداز این دوران
دیگه کل آرزوهام شد کربلا
چله میگرفتیم واسه آدم شدن
هرسری روی یه رذیله کارمیکردیم
کم که می آوردیم
میرفتیم هیئت زار میزدیم...
خودمونو رام میکردیم با این جمله:
کربلایی شدن به رفتن نیست...
هرسال اردوی راهیان میرفتیم...
دلمون خوش بود امام رضا ازشلمچه رد شده...
حرفی زده...
اونوقتا به بابابزرگم میگفتم
توام میری کربلا
امام زمانم میبینی...
ولی نه کربلا رفت
نه ...
آرزو داشتم محرم از راه برسه...
بچه تر که بودیم انگار آرزوهامون قشنگ تر بود...
اما الان دیگه بعدکربلا آرزویی نداریم...
کاش به جز سلامتی و ظهور یه نفرآرزویی نباشه...
اعتراف میکنیم وضعمون خوب نیست
درست هم نمیشیم...
ولی هنوز هم امیدداریم
آرزو داریم
که آخرین ذخیره ی خدا بیاد...
اگه بیاد
خیلی خوب میشه
اگه بیاد
دلمون وامیشه
اگه بیاد
بیخود دلمون نمیگیره یهو...
اگه بیاد
همه چی رنگ خدایی میگیره...
خداکنه زودتر بیاد
خیلی زود...
اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۰۳
مادر
 ای وسیله ی حیات من
درچنین روزی تو مادرم شدی
بگو که ورد شب هایت چه بود ؟؟
وقتی که من جزئی از وجودت بودم!!!
بگو چه کردی باخودت
بامن
باهردویمان...
بگو مرا به کدام شاه سپردی مادر؟؟؟
بگو توهم مثل محمد"ص"
مزدی نمیخاهی
جز محبت حسین"ع"...
بگو مادر...
دوست دارمت زیاد مادرجان.
برای حال دلم
همیشه دعابخوان
ازهمان وردهای چندماهگی ام درشکمت...
ازهمان دعاهای سحرت...
ازناله های رمضانت بگو...
روزت مبارک مادرجان.
مادری کردی؛حقت تمام...
الهی هم سفره ی زهرای مرضیه باشی مادر...

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۹