دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۴۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

دندان؛

دندانپزشکی؛و

صدای خراشیدنش؛

همه و همه؛ مرا؛یاد چوب خیزران انداخت؛حسین جان.

چه کردند باتو زمینیان؟!بامن بگو...

من هوای قبه ات کرده ام؛

تاازعرش برایم روضه بخوانند مثل محرمت...اربابم.

یک سفره ای مرامهمان کن؛به هوای قبه ات.

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۴۵

پرسید:

مدارک؟

محل سکونت؟

تحصیلات؟

سابقه؟

و در آخر

بیمه ای؟؟؟؟؟؟

برای همه اش جواب داشتم جز دو مورد آخر...

ته دلم گفتم:اخوی؛ من سالهاست فقط این دو را دارم

سابقه ام حسین

بیمه ام امام رضاس. 

مابقی به گور بردنیست آیا؟؟؟!!!

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۵۱

مهندس برق

مهندس کامپیوتر

مهندس کشاورز

مهندس عمران

مهندس شیمی

مهندس متالورژی

مهندس هوافضا

مهندس ژنتیک

مهندس مکانیک

مهندس چه و چه و.... 

بیخودنکن تقلا عزیزمن؛

بیشمارمهندس هم که باشی

بی گل پسر فاطمه ؛پشیزی نیارزی. 

همین؛ والسلام.

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۲

ام المصائب زینب جان

هرچه توان داشتم گذاشتم

که برسم به گرد پای تو...

اما نشد...

لبریز شد کاسه ی صبرم

ای اسطوره ی صبر...

نه درصبر

نه درمحبتت به حسین

ونه درهیچیک از فضائلت؛ زینب جان.

نتوانستم آنگونه که بایدباشم. . .

ای عقیله ی عرب؛

اسیرتو و حسین و طائفه ی بنی هاشمم؛ بخدا...

دستت را جدا نکن؛ ازمن...

من به تووحسینت؛ دلخوشم...

باورکن مرا؛ بی بی جان.

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۱۵

درهرچه غرق شوی میمیری

الا 

محبت حسین

که مستت میکند

وبیهوش...

چنان سیر مست میشوی از بوی سیب

که مودت را به تو هدیه میدهد؛حسین!!!!

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۰۱

من وعاشقانه هایم باحسین 

کاش تمام نشود هرگز؛خدا...

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۲۳

سوت میکشد سرم

از فکر کردن به بعضی شنیده ها

خودت کاری کن،حسین جان...

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۱

عجیب خاطرم رامیخواهی حسین...

امروز قنددردلم آب شد

و بغض درگلو

واشک درچشم جمع...

بی هوا سراغ جایی برای رازونیاز دراین هوای سرد

ولی انگارهرچه آهسته تر راه بروم

تو"اربابم"

سراسیمه دنبال میکنی ام؛ حسین جان...

چشم هایم خشک شد به این عبارت:

خیابان سیدالشهدا

17 شهریور

برو

برو

تندترقدم بردار...

روبروی پارک

مسجد امام حسین"ع".

اینجا کجابود آمدم؟!!!

رکعت دوم نماز عصر اقتدا کردم...

گونه هایم لبو شده بودند ازسرما. ..

نماز تمام شد!!!!

تعقیبات هم...

ناگهانی زنی آمد نزدیک

ومن بی توجه...

دستم راگرفت این غریبه

بلندم کرد

مرابوسید. ..

من که سراسر بغض بودم امروز

کنجکاو که چه میگوید زن...

ناگهان زل زد و گفت:

من الان زائرم

میرم پابوس امام حسین؛

سلامتو میرسونم به آقا...

خوشبخت بشی دخترم. 

ایشالا به زودی خودت بری کربلا...

من مات ومبهوت بدرقه اش کردم

ونشستم و های های گریه کردم...

آخر از جان من چه میخواهی حسین؟؟؟!!!

این روزها کمی تاقسمتی سربه سرم نگذار

بگذار مرور نشود خاطرات

بگذار یادم برود حرمت...

بگذار خیابانها ومساجد به نامت نباشند

فقط این یک ماه را...

باشد تسلیم...

اصلا تو ازمن هم عاشق تر...

باورم شد

هستی همیشه

خودت هم نباشی

نگاهت سایه ی سرم است؛ میدانم.

میدانم حسین جان.

نیازی به اثبات نیست...

میدانم که میخواهی ام.

میدانم...

۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۸

پرم از توده های خوش خیم در درون

نامحسوس هم نیستند چندان

مداوایم نکنی بدخیم میشوند؛ آقاجان...

پزشک دهکده ی درونم باش؛ حسین جان...

۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۲

حسین جان؛

بله میگویم به تو هزار بار ولی

جان میدهم به غیرتو بگویم بله!!!!

۱ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۱۵