دیگر
جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ
دیگر به خواب هم" نباید"
ببینم تو را...
دیگر حتی لحظه شماری هم "نباید"کرد...
انگار هرچه بیشتر بشماری؛
زودتر برمیگردی به اول خط...
دیگر "باید"گذشت از خاطرات...
از همان ها که آزار دهنده و درد آورند...
دیگر باید به "نه شنیدن ها"عادت کرد؛
دیگر باید"بایدهای"زندگی را تکاند
ته مانده اش را گوشه ی دفتر
حک کرد؛تنها برای؛یادگاری...
دیگر باید"دید" و "نخاست"...
دیگر و دیگر ودیگر "هیچ"
۹۴/۱۰/۰۴
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.