دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

گاهی مثل بچه ننه ها میشوم؛

همه هم که باشند؛

ولی وقتی مادرم نیست؛

دنبال روضه ام...

بااین همه فقط

روضه ی مادرخودت درستم میکند؛حسین

مثل همین امشب که هیچکدام نیستند؛

ای مهربان تر از پدر و مادرم؛ح س ی ن.

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۸

باد

غرش آسمان

باران.

همه و همه صدایشان درآمده!!!.

آخرهمه باورشان شد که

باران که می بارد؛تو درراهی...

باران آمد ولی تو نیامدی!

به گمانم هنوز هم که هنوز است

جا برای تاوان پس دادن هست

سنگین بود برای زمین و زمان؛ داغت؛حسین.

۰ نظر ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۷

طوفان که میشود؛

همه جا که گردوغبار میشود؛

آسمان که تیره و تار میشود؛

هی فکر میکنم

صدایی تند به گوش میرسد؛

صدای آشنا 

اما غریب.

بدون تو

کجا برمیگردد ذوالجناح؟!!

بگو جان بدهد اسبتان آقا...

۰ نظر ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۴

از این پس دوست دارم

به خودم سنگ بزنم

امامیترسم "دندان تو" را بشکنم؛

تو جزئی از منی آخر...

میشود خودتان سنگ بردارید آقا؟!

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۶
پیش ترها دلم برای خودت که تنگ میشد؛
دلم حرمت را میخاست.
اما این روزهادلم برای هرکس که تنگ میشود؛
بازهم دلم تنها شش گوشه ی خودت رامیخاهد...
کربلا#لازمم#که میگویند#همین#است#بخدا#حسین.
۲ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۶
تشنه ام
این روزها تشنه ی صفحه ای از تفسیرنور
یا صوتی حزین
یا حتی نصایح آقا
این روزها دلم میخواهد کسی مدام سرزنشم کند
دلم کتک میخواهد
برای حال این روزهایم بیا و
مرا به فلک ببند...
راه دیگری نیست!!
۶ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۸

کاش میشد خواب میدیدم که

آمده ای.

قیام کرده ای؛

سرنفس هایمان را ب زور هم که شده

میبریدی!!!

بدون نیاز به هیچ مختار و کیانی!!!

رجعت اتفاق می افتاد

حسین علیه السلام هم می آمد؛

و من بی تاب از خواب می پریدم؛

مادرم آب میاورد؛

آب را نمیخوردم؛

تعبیر خواب من طولی نمیکشید و

شب آقای حیاتی

سرتیترخبرها میگفت :امام آمد.

ای کاش#نشود#رویاهایم#محال#بیا.

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۲۶

دلم میخواهد دلم را ورق بزنی

تا ببینی در کربلا چه گذشت،!!!

نخواستی نخوانش!!

ولی تنها بیا و

دلم را ورق بزن.

از هی صدازدنت خسته نمیشوم؛

تنها دلم برای حرمت تنگ شده!!!.

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۶

کم کم هوا دارد سرد میشود؛

انگار تاریخ رو به زیر ورو شدن باشد؛

همه چیز بی روح بنظر می آید؛و سرد.

تنها انگیزه های زنده بودن است؛

که مثل همیشه داغ داغ است...

سرمای این چنینی را دوست دارم.

ولی به پاییز که میرسد

نوعش کمی فرق دارد...

گاهی فکرمیکنم پاییز بود

که تاریخ رقم خورد

پاییز بود که هجده ساله ای پشت در لگد مال شد

پاییز بود که علی روانه ی مسجد شد

پاییز بود که حسن رامسموم کردند

پاییز بود

پاییز بود و یک دنیا کربلا...

برگ ریزان بود...

درخت دین را تکاندند؛

شاخ و برگش را شکستند؛

و دوباره پاییز بود و اسارت زینب...

تقصیر پاییز نیست؛

بعضی انسان ها شاید پاییز که میشود سرد میشوند

یاشاید مصلح ندارند برای سردی هاشان.

اما هرچه که هست؛دلگیر است...

پاییز که میرسد انگار آخردنیاست

کمی نزدیک تر دوراهیست

یا بهشت

یادوزخ.

اینجا کربلاست؛انتخاب باتوست

یزیدی هستی؟یاحسینی؟!

اندازه ی#پاییزدلم#بی تابم.

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۰

بعضی ها واقعا استدلالشان؛

توی حلق خودشان.

80سال ازخدا عمرگرفته؛

تازه به این رسیده که دین از سیاست 

باید جدا باشد!!!.

و اینکه امام عصری وجود ندارد که بیاید!.

و اعلام میکند که ازصدای اذان و بیشتر قران

حالش بهم میخورد.

ومدام نصیحت میکند که تاریخ را مطالعه کن؛

و در آخر میگوید فقط خدا را قبول دارد!!!.

واقعا مرگ بااین اعتقادات رو به کجا دارد؟!

کفارمکه هم ازشنیدن آیات حق لذت میبردند؛

سری روی نی هم قرآن میخواند؛

آنوقت یک پیرزن میخواهد اثبات کندچه را؟!

برگرد آقا...

۱ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۰