دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

با کدام دعا گرم کنم سرم را؟!

با کدام نوا؟!

با کدام مداح؟!

چقدر کلافه بچرخم؟!

مدام گریه کنم؟!!!

بهانه بگیرم؟!!!

بدخلق بشوم؟!!!

مگرنمیدانی؟؟؟؟

که من چه میخواهم!!!

مگر نمیدانی؟؟؟

دلم خراب تو است!!!

مگر نمیدانی؟؟؟

دلم که میگیرد؛؛؛

تمامی اش ؛؛بخاطرتوست!!!

مگر نمیدانی؟

آهای حسین بن علی؛؛؛

آهای تمامی من؛؛؛

؟

؟

؟

دلم گرفته برایت...

شبیه تشت زرم!!!

سه ساله میشوم و ناز میکنم

فقط برای خودت!!!

شبیه حس عجیبی فقط پدری کن...

نازخری#کن#بابا.

۱ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۹
72تا بازشمردیم؛
یکی باز کم آمد!!!
تا سوید بن عمر چقدر مانده؟؟!
72تا؟؟؟!!!
کم مانده تا به خودت برسدحسین جان؛کم...
72تا ضربه ی کاری به خودم میزنم آقا؛
شاید برسم روز دهم پای رکابت...

روزشمار محرم#72شب

۲ نظر ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
کاش همیشه باغ باشد
واصلن کویر!!!
ولی به کسی نسپاری ام.
وخدانکند که خوابم ببرد..
قنداقه که بودم یکبارتوی باغ پدر بزرگ
باغ انگور؛
میان آنهمه برگ و درخت و انگور گذاشتنم
مشغول چیدن انگور شدند؛
و یکهو به خود آمدند
که مرا کم دارند!!!
همه بسیج میشوند که پیدایم کنند؛
تمام دلهره برای مادری بود 
که مرا به خواهرم سپرده بود!
وقتی مرا یافتند؛که من خواب خواب بودم؛
و همه نگران من!!!.
مرا#نسپاری ام#به کسی#ارباب

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۵
تلخ ها از بچگی هم برایم تلخ نبود!!
شور بود یا بانمک!.
مامان که تو را به من سپرد؛
من حواسم پرت شد؛
وتومشغول هسته های گوجه سبز شدی؛
دو مشت هسته!!
شکانده بودی و مغزهای تلخشان راخورده بودی؛
زهرمار بود اما.
داشتی ازحال میرفتی؛
حالت خراب بود؛
مامان هم کلی منو دعوا کرد!!
ولی وقتی پرسیدم چطور خوردی؟؟
تلخ نبود؟؟
گفتی:نه؛شور بود...
خیلی چیزها تلخن؛ولی میتونن شور باشن.
کاش کمی به کودکی ام برگردم
مزه ها طعم واقعیشان با تو عوض میشود ؛حسین..
خاطرات#کودکی#من

۱ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۱
طبق قانون استاد؛
تو تنها "پیدای پنهان "منی؛حسین جان...
در هوای توست که
 هوای هرکس و هرچیزقدغن میشودآقا.
مبارزه #باهوای نفس

۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴

ماسک حنا رنگ نداشت؛

مث حنای خیلی ها پیش تو!!!.

مانده ام باسیلی که

صورتمان سرخ است پیشتان؛آقا!.

۱ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۸

شرح زیارتت به نیت نیست؛

بخواه تا بخوانمت؛

آقاجان...

کم کم به ماه عرفه نزدیک میشویم؛

من وصحن طلای رضا؛به پهنای صورت اشک ؟!

مگه میشه؟!

مگه داریم؟!

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۰
 قدیم ترها کتابی داشتم
باجلد سفید و حکاکی های طلایی؛
تمام عشقم این بود آنقدر کش بدهم
آنقدر خط به خط مکث کنم و اندیشه
تا تمام نشودکتاب!
هرشب سخنانی را به دل میخریدم
که گاهی خوابم که میپرید؛
کتاب به این بزرگی را
سرجایم
توی رختخوابم
بغل میکردم و خوابم میبرد...
دلم همان کتاب را میخواهد امشب
باهمان صفحات های لایت شده اش؛
فقط"حیدر"امیرالمومنین است

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۳

مبادا سرت گرم بشود

یاحوصله ات سربرود؛آقاجان؛

نرسد من بمانم و شمارش گردوها...

دلگیر میشوم اگر رهایم کنی.

حالا#بشین#گردوهاتو #بشمار.

۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۹

 سیرم به جان خودت

از غیر تو؛

آنقدر نچسبند اطرافیانم؛

که نگو!!!.

بریده ام به خودت قسم؛حسین جان.

سیرم#حتی#بیاورید هم#میل ندارم#

۱ نظر ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۰