خوب نگاه کن به من؛
نگاه توشفاست...
ای زخم هایم را دوا؛
نگاه کن به من....
ای آفتاب نگاهت؛خورشیدزندگی ام...
نگاه کن به من....
من درهیاهوی زمان گم شده ام.
نگاه کن به من....
ناگاه نگاهت که ز من میافتد؛
مثل یک قطب یخی میشوم انگار؛حسین...
حسرت لحظه ای از پرتو نورت ارباب؛
درهمین قطب یخی زنده نگه داشت مرا
من از احساس دلم باتو سخن میگویم
که چنین یخ نزده روح لطیفم ارباب
از زمانی که شدی صاحب قلبم ارباب
من شدم دربه در صحن وسرایت ارباب