کم کم هوا دارد سرد میشود؛
انگار تاریخ رو به زیر ورو شدن باشد؛
همه چیز بی روح بنظر می آید؛و سرد.
تنها انگیزه های زنده بودن است؛
که مثل همیشه داغ داغ است...
سرمای این چنینی را دوست دارم.
ولی به پاییز که میرسد
نوعش کمی فرق دارد...
گاهی فکرمیکنم پاییز بود
که تاریخ رقم خورد
پاییز بود که هجده ساله ای پشت در لگد مال شد
پاییز بود که علی روانه ی مسجد شد
پاییز بود که حسن رامسموم کردند
پاییز بود
پاییز بود و یک دنیا کربلا...
برگ ریزان بود...
درخت دین را تکاندند؛
شاخ و برگش را شکستند؛
و دوباره پاییز بود و اسارت زینب...
تقصیر پاییز نیست؛
بعضی انسان ها شاید پاییز که میشود سرد میشوند
یاشاید مصلح ندارند برای سردی هاشان.
اما هرچه که هست؛دلگیر است...
پاییز که میرسد انگار آخردنیاست
کمی نزدیک تر دوراهیست
یا بهشت
یادوزخ.
اینجا کربلاست؛انتخاب باتوست
یزیدی هستی؟یاحسینی؟!
اندازه ی#پاییزدلم#بی تابم.