دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب
تمام حجم نگرانی  م این بود که
از تنهایی درآید...
وقت هایی که پراز ناامیدی میشد
مرگ تدریجی را در او میدیدم
و از اعماقِ جان نگرانش بودم
و غمگین بودم برای خودم
برای این خود که هیچ اثری بر هیچکس نتوانستم بگذارم...
دغدغه ی روز و شبهایم شده بود
ذهنم مدام برایش نقشه میکشید
که چگونه
و کجا...!
اربعین را دلخوش بودم
که با همو که اشتیاق زیارتش را درمن شعله ور کرد
عازمیم ان شاءالله...
ولی ناباورانه در لحظه ای 
و بهانه ی کوچکی نشد که بیاید!
و من باید این بار عشق را 
بدون او در مسیرهای پیاده روی به دوش میکشیدم
هنوز هم نپذیرفته ام
که نیامد
وما رفتیم...
همه جا یادش کردم
وبیشتر به یادِ جفتِ ظهورنکرده اش;!
به راستی که اربعین آن عشق بازیِ زیارت 
 فقط باهمسفر لذتش دوچندان میشود.
آرزویم برایش کربلای دونفره شد!...
همو که عاشقِ تاول های کرب و بلای رقیه سلام الله علیها بود...
قرار بود طبقِ نیت بین راه پیداش کنم
و قرار شد بعد از سفر
همه چیز مثل رویای صادقه تعبیر شود
.....
نمیدانم
دلم نازک است
به قضاوت های بیجا دلم میشکند...
ولی همین دل زود هم یادش میرود و راضی میشود
با یک پیامک....
عادت ندارم ناراحتی را ادامه دهم
و باکینه میانه ای ندارم...
میگذرم به سانِ رود...معتقدم ماندن از من گنداب میسازد....
بازگشتیم بادلی
پر از امید و دستانی پر از عشق....
و به انتظار همان خستگی های بین راهیم هنوز هم!
دلم روشن بود ;
به عوض شدنِ حالش...
به حول حالنای تحویل سالش...
وچیزی نگذشت پاسخِ این امیدم را دادند.
شوق درمن موج میزند.
اینهمه شعف را ازکجا اورده اند که نصیبم شد؟!
اوجِ رضایتم انجا بود که
از پشتِ خط تلفن
یا از همان چت های بیخودم
صدای شادی را درک میکردم...
انجا که کسی خط به خطِ زندگیش را
برایت مینویسد.
انجا که حتی وقتی نیست
خیالِ اینکه دارد به او خوش میگذرد
اشک شوق بر چشمانت مینشاند...
دلم برای همه ی لحظه هایی که خندید
و خنداندمش تنگ شد...
حتی برای همان اردوی راهیانمان.
چقدر رفیقِ خوب بودن لذت دارد
وچه قدر رفیقِ خوب داشتن شیرین است.
آرزویم این است هیچ گاه اشک بر چشمانش نباشد
جز برای حسین علیه السلام.
#پیمانِ_عاشقی ات_مبارک_رفیق جان.
۰ نظر ۰۸ دی ۹۶ ، ۱۰:۲۶
دلم برای لحظه ای عمیق
غرقِ سخنِ امام (رحمه الله علیه)شدن
تنگ شده!!!...
برای لحظاتی که حتی خودمان را شبیه
به زاهدی میکردیم
یا همان وقت ها که ساعت ها به دیوار
خیره میشدیم...
برای تنبیه های درونی و
برای آنهمه ترمز.
به راستی که <انّ الانسانَ لفی خُسر>.
کاش برگردند لحظه های خوب دوباره.
۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۹:۰۶
شورِ بی شعوری را در می آورند
این بعضی ها;
آدم دوست دارد جان بدهد
اما چشمانش به دیدنِ بی شعوری عادت نکند...
به راستی که مرگ از زندگی با ذلت بهتر است!...
خدایا شور وشعور حسینی عطا بفرما...
۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۸:۵۹

خواستم بنویسم لحظه لحظه اش را

که بشود سفرنامه

اما

دیدم سفری که همه چیزش مهیا باشد

و

صاحب اصلی اش را نتوان یافت

سفرنامه اش چه غمگین است

قدم به قدم

آرزو میکردم که چه میشد که

اخرین عمود

مقصدمان شما بودید...

چه میشد برای شما به بیابان زده بودیم

و چه میشد پایانِ سفر به زیارتِ شما میرسیدیم

وبعد از بازگشت

از فراقِ شما جان می دادیم...

و قصه ی ما نیز به سر می رسید!...

بقولِ پینه دوزِ قصه ی اقیانوسِ مشرق

زبان و قلم نمیتواند از شما بگوید...

کاش میشد به معرفتتان رسید آنطور که باید!

وکاش میشد برایتان به تعداد بیشمارعمود; جان نثار جمع کرد...

دلم برای صحن و سرای امام رضا تنگ است

بی شک از همان وقت که قدم گذاشتید به خراسان

دلِ ما بی قرارِ مشهد شد!ِ...

هرجا که شما قدم میگذارید

قلبِ ما بی تابی میکند...

داد و بیدادِ دلمان بیخود نبود پس.

دلِ ما را بِکُشید با قدم زدن هایتان آقا....

۱ نظر ۲۷ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۰
قدیس خوان بودم مدتی!.
هرچه بیشتر پیش میرفت
بیشتر غصه م میگرفت
که ما هرچه می کشیم
بخاطرِ ظلمِ به امامِ اولمان است
نشناختیمش آن طور که باید.
ولایت را نمیفهمیم;
چون مولایمان علی علیه السلام را بی معرفتیم!. 
ورق به ورق عمرو عاص را لعن میکردم
وبه حالِ جهالتِ آدمیان غمگین بودم!...
چقدر دورم از تو
چقدر هیچم در شناختِ ولی...
چقدر غدیر مظلوم است
وچقدر دیرمیفهمیم که هیچ نمیدانیم!...
خدا لعنت کند هرکه را ;که نگذاشت اول اماممان
امامت کند...
#برگرد _آقا
۲ نظر ۰۴ آبان ۹۶ ، ۰۹:۴۷
گفتم بودم که اگر نیایم چه میشود!!
اما نگفته بودم که اگر بیایم میانِ زائرانت
چه میکنم!!!.
اما نگفته بودم که با پایِ رقیه ات
عمود به عمود 
روضه ی سر خواهم خواند....😭😭
بمن به چشمِ یک
آواره ی بیابان نگاه کن...
آواره ی این روز های رقیه ام;آقاجانم
۲ نظر ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۳۵
مدتی است دلم
باز دلش کوچ پرستو شده است
مدتی است دلم
روضه ی مادر شده است
مدتی است دلم
عمرِ کمِ مادرمان فاطمه را میخواهد
مدتی است دلم ;باز دلم باز دلم 
باز برای نمکِ روضه تان تنگ شده است
مدتی است دلم
باز دلش خوابِ اسیری دارد
دلِ من تاب ندارد
نفسش آه ندارد
که بگوید
که سلامت سرتان
باز کجایید آقا...
دلمان سخت برای سحری
نیمه شبی
ذکر شما سخت گرفته...
و چرا باز به رویای شبِ نیمه شبانم نمی آیی؟؟!!
که بیایی و بگویی  چه گذشته ست به حالت
که بمیرم و نبینم غمِ ایام کشانی...
چقد این عمرِ گران بی نفسِ یادِ شما
هیچ نیارزد...
چقد از دوریتان اشک بریزم که بمیرم 
بخدا هیچ روا نیست نیایی و بمیرم
منم آن هیچ ترین ها 
ولی این هیچ دلش سخت برایت شده محزون
شده آشفته از این حالِ غریبت
میشود باز بیایی به دلم سربزنی ;آقاجان؟؟!
۰ نظر ۲۳ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۴
پاییز پادشاهی میکند امسال را...
پاییزی که شروعش اشکِ عاشقان است.
پاییزی که مهرش را باحسین گره میزند
پاییزی که شروعش آغازِ سالِ جدیدِ قمریست...
پاییزی که پربرکت میشود به نامِ ارباب...
پاییز به گمانم به بهارش حسادت کرد
که شروعش نامِ مادر بود...
و زمستان به خود میبالد که پایانش به نام مادر مزین است...
پاییز اما شاخ و برگش میریزد برایِ اربابش
پاییز مهرش را درجان میسپارد
و به ماه ها وام میدهد این مهر را...
مهری که شروعش غمِ کربلاست
مهری که شاخ و برگ های امامتش را یکی یکی
پای درخت لگد مال میکنند...
مهری که خارهایش میماند برای سه ساله...
این چه مهریست که پر از بی مهری است
به آلِ هاشم؟!
این چه وارونه مهری ست؟؟؟!
دلم از این بی مهری های کوفی شکسته است...
دلم هنوز پشتِ دری سوخته
بی قرارِ عمرِ کمِ مادرمان است...همانجا که آتشِ بی مهری را شعله زدند...
به گمانم فاطمیه را مهربان تر باید بود
ومحرم را به حالِ بی مهری باید جان داد!.
بشریت تاکجا سنگدل و بی مهر شد محرم الحرام؟؟؟!
مِهرم را جایی همان نزدیکی هایت جاگذاشتم
نمیدانم میانه ی کدام عمودها
و درمیان کدام زائرها
ولی از حالا تا رسیدن به همانجا
روزهارا شماره میکنم
و به دنبالِ آن ماه میدوم
که روزی
درمیانِ زائرانت ببینمش...
بگمانم غدیرِ من
دارد زیر دست و پا می ماند...
مهرت را به من نشان بده ای بانوی بی نشان مادر...
#یامهدی
#اربعین
#کربلا
#غدیر
#ماه و مهر
#بده نشانی

۱ نظر ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۵۶
میخاستم از مهرِ خودم باتو بگویم
که نشد مهربیاید...
تو از آن روز که باآمدنت دلهره ی رفتن خود را
به دلم نشاندی ;مهر شد:مهربانی!...
مهربانی کن و قبل از رفتن مرا هم ببر رفیقِ راه...
من بدونِ رفیق نمیتوانم طی کنم این مسیرِ مهروزی را...
تنهایی عاشقی کردن را بارفیق جان دادن بهتر.
ببرمرا باخود...مهرِ من;ماهِ من.
#دلتنگی_بوقتِ_محرم الحرام
۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۲۱
این روزها به طرز افتضاحی
حالم کج و کوله س...
یه وقتایی آدم نمیفهمه باید
بااین خود چیکار کرد؟!
کاش جرقه ی این حالم
تو باشی حسین"ع"!!!
از دعای تحویل سال 5ماه میگذره
رمضونم که اومد و رفت
کم کم میخاد محرمت بیاد
و ما همچنان راکدیم
نه تحولی
نه تدبیری...
کاش لاقل حالیمون نبود داره چی میشه.
عین ماهیِ تشنه
که کنار ساحل افتاده;
 شدیم!!!
یخورده موج بگیر دریا
داریم جون میدیم این کنارا...
داریم جون میدیم.
#سلام_بر_تشنگانِ_کربلا
۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۳