دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

دلم شهدای گردان علی اکبر را هوس کرده

آنجاکه به بهانه ای درجماران جمع میشدیم.....

اصلا دلم حاج حسین میخواهد از نوعِ تلنگرش را...

دلم حاج عظیم میخواهد ازنوعِ شوخی های شهدایی اش را...

این هارا رهاکنیم;دلم بوی خاک میخواهد

خاکی که خونِ شهید در آن غلتیده!!.

دلم هوای خوب ها را کرده

هوای مهربان ترین های زندگیِ دنیا و آخرتم....

دلم تشنگیِ ظهرِ گردان کمیل میخواهد...

دلم غروب شلمچه میخواهد....

دلم تاسوعای فکه و

عاشورای هویزه میخواهد...

اصلا دلم صدای دادو بیداد های روضه ی سر میخواهد

دلم ضریح حبیب بن مظاهر میخواهد

وپایین پایِ علی اکبر...

و دوباره صحنِ آزادی و ندبه هایش را میخواهد...

دلم حال و هوایش تنگِ خوبیهاست...

دلمِ مادری پهلوشکسته میخواهد;و حسنی میانِ کوچه مات و مبهوت!

اصلا رهایم کنید

دلم را بمیرانید;پیش از انکه بمیرد!.

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۶
تکلیف دلی که جامانده چیست؟؟؟!
کاش جایی بود
که میشد آنجا نشدنی ها را شدنی کرد!!!!
کاش فراتر از درکم نبودی;
کاش نفوذ درمن راه داشت
کاش اینجا بودی
همینجا تویِ دلِ تنگ و نزارم...
چقدر به حسرت ِ در رویا دیدنت محتاجم....
چقدر جایِ تو میان خواب وبیداری هایم فریادمیکشد
چقدر داد و بیداد میکند این دلی
که تکلیفش معین نیست...
و چقدر تو را کم دارم درمیانِ هجومِ بی دردی...
درد بده
دوابده
قلبِ منو جلا بده یامهدی...
دلم_یک_چاه_میخواهد_تابرایت_زار_ بزند_ آقا😢
اشک _بده_یک _دلِ _پردرد_ بده
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۱

چطور میشود بدونِ تو

نفس کشید؟؟!فرمولش چیست!

کدام راه بی تو به مقصد رسید؟!

بگو تا خرابش کنم;

آن مقصدِ گمراهی را...بی راه میروم بیراهه ها را;بی تو....

برگرد تورا به قلبِ پر ازغمم;آقا...

اللهم عجل لولیک الفرج

۱ نظر ۱۶ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۸
تمام حجم نگرانی  م این بود که
از تنهایی درآید...
وقت هایی که پراز ناامیدی میشد
مرگ تدریجی را در او میدیدم
و از اعماقِ جان نگرانش بودم
و غمگین بودم برای خودم
برای این خود که هیچ اثری بر هیچکس نتوانستم بگذارم...
دغدغه ی روز و شبهایم شده بود
ذهنم مدام برایش نقشه میکشید
که چگونه
و کجا...!
اربعین را دلخوش بودم
که با همو که اشتیاق زیارتش را درمن شعله ور کرد
عازمیم ان شاءالله...
ولی ناباورانه در لحظه ای 
و بهانه ی کوچکی نشد که بیاید!
و من باید این بار عشق را 
بدون او در مسیرهای پیاده روی به دوش میکشیدم
هنوز هم نپذیرفته ام
که نیامد
وما رفتیم...
همه جا یادش کردم
وبیشتر به یادِ جفتِ ظهورنکرده اش;!
به راستی که اربعین آن عشق بازیِ زیارت 
 فقط باهمسفر لذتش دوچندان میشود.
آرزویم برایش کربلای دونفره شد!...
همو که عاشقِ تاول های کرب و بلای رقیه سلام الله علیها بود...
قرار بود طبقِ نیت بین راه پیداش کنم
و قرار شد بعد از سفر
همه چیز مثل رویای صادقه تعبیر شود
.....
نمیدانم
دلم نازک است
به قضاوت های بیجا دلم میشکند...
ولی همین دل زود هم یادش میرود و راضی میشود
با یک پیامک....
عادت ندارم ناراحتی را ادامه دهم
و باکینه میانه ای ندارم...
میگذرم به سانِ رود...معتقدم ماندن از من گنداب میسازد....
بازگشتیم بادلی
پر از امید و دستانی پر از عشق....
و به انتظار همان خستگی های بین راهیم هنوز هم!
دلم روشن بود ;
به عوض شدنِ حالش...
به حول حالنای تحویل سالش...
وچیزی نگذشت پاسخِ این امیدم را دادند.
شوق درمن موج میزند.
اینهمه شعف را ازکجا اورده اند که نصیبم شد؟!
اوجِ رضایتم انجا بود که
از پشتِ خط تلفن
یا از همان چت های بیخودم
صدای شادی را درک میکردم...
انجا که کسی خط به خطِ زندگیش را
برایت مینویسد.
انجا که حتی وقتی نیست
خیالِ اینکه دارد به او خوش میگذرد
اشک شوق بر چشمانت مینشاند...
دلم برای همه ی لحظه هایی که خندید
و خنداندمش تنگ شد...
حتی برای همان اردوی راهیانمان.
چقدر رفیقِ خوب بودن لذت دارد
وچه قدر رفیقِ خوب داشتن شیرین است.
آرزویم این است هیچ گاه اشک بر چشمانش نباشد
جز برای حسین علیه السلام.
#پیمانِ_عاشقی ات_مبارک_رفیق جان.
۰ نظر ۰۸ دی ۹۶ ، ۱۰:۲۶
دلم برای لحظه ای عمیق
غرقِ سخنِ امام (رحمه الله علیه)شدن
تنگ شده!!!...
برای لحظاتی که حتی خودمان را شبیه
به زاهدی میکردیم
یا همان وقت ها که ساعت ها به دیوار
خیره میشدیم...
برای تنبیه های درونی و
برای آنهمه ترمز.
به راستی که <انّ الانسانَ لفی خُسر>.
کاش برگردند لحظه های خوب دوباره.
۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۹:۰۶
شورِ بی شعوری را در می آورند
این بعضی ها;
آدم دوست دارد جان بدهد
اما چشمانش به دیدنِ بی شعوری عادت نکند...
به راستی که مرگ از زندگی با ذلت بهتر است!...
خدایا شور وشعور حسینی عطا بفرما...
۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۸:۵۹

خواستم بنویسم لحظه لحظه اش را

که بشود سفرنامه

اما

دیدم سفری که همه چیزش مهیا باشد

و

صاحب اصلی اش را نتوان یافت

سفرنامه اش چه غمگین است

قدم به قدم

آرزو میکردم که چه میشد که

اخرین عمود

مقصدمان شما بودید...

چه میشد برای شما به بیابان زده بودیم

و چه میشد پایانِ سفر به زیارتِ شما میرسیدیم

وبعد از بازگشت

از فراقِ شما جان می دادیم...

و قصه ی ما نیز به سر می رسید!...

بقولِ پینه دوزِ قصه ی اقیانوسِ مشرق

زبان و قلم نمیتواند از شما بگوید...

کاش میشد به معرفتتان رسید آنطور که باید!

وکاش میشد برایتان به تعداد بیشمارعمود; جان نثار جمع کرد...

دلم برای صحن و سرای امام رضا تنگ است

بی شک از همان وقت که قدم گذاشتید به خراسان

دلِ ما بی قرارِ مشهد شد!ِ...

هرجا که شما قدم میگذارید

قلبِ ما بی تابی میکند...

داد و بیدادِ دلمان بیخود نبود پس.

دلِ ما را بِکُشید با قدم زدن هایتان آقا....

۱ نظر ۲۷ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۰
قدیس خوان بودم مدتی!.
هرچه بیشتر پیش میرفت
بیشتر غصه م میگرفت
که ما هرچه می کشیم
بخاطرِ ظلمِ به امامِ اولمان است
نشناختیمش آن طور که باید.
ولایت را نمیفهمیم;
چون مولایمان علی علیه السلام را بی معرفتیم!. 
ورق به ورق عمرو عاص را لعن میکردم
وبه حالِ جهالتِ آدمیان غمگین بودم!...
چقدر دورم از تو
چقدر هیچم در شناختِ ولی...
چقدر غدیر مظلوم است
وچقدر دیرمیفهمیم که هیچ نمیدانیم!...
خدا لعنت کند هرکه را ;که نگذاشت اول اماممان
امامت کند...
#برگرد _آقا
۲ نظر ۰۴ آبان ۹۶ ، ۰۹:۴۷
گفتم بودم که اگر نیایم چه میشود!!
اما نگفته بودم که اگر بیایم میانِ زائرانت
چه میکنم!!!.
اما نگفته بودم که با پایِ رقیه ات
عمود به عمود 
روضه ی سر خواهم خواند....😭😭
بمن به چشمِ یک
آواره ی بیابان نگاه کن...
آواره ی این روز های رقیه ام;آقاجانم
۲ نظر ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۳۵
مدتی است دلم
باز دلش کوچ پرستو شده است
مدتی است دلم
روضه ی مادر شده است
مدتی است دلم
عمرِ کمِ مادرمان فاطمه را میخواهد
مدتی است دلم ;باز دلم باز دلم 
باز برای نمکِ روضه تان تنگ شده است
مدتی است دلم
باز دلش خوابِ اسیری دارد
دلِ من تاب ندارد
نفسش آه ندارد
که بگوید
که سلامت سرتان
باز کجایید آقا...
دلمان سخت برای سحری
نیمه شبی
ذکر شما سخت گرفته...
و چرا باز به رویای شبِ نیمه شبانم نمی آیی؟؟!!
که بیایی و بگویی  چه گذشته ست به حالت
که بمیرم و نبینم غمِ ایام کشانی...
چقد این عمرِ گران بی نفسِ یادِ شما
هیچ نیارزد...
چقد از دوریتان اشک بریزم که بمیرم 
بخدا هیچ روا نیست نیایی و بمیرم
منم آن هیچ ترین ها 
ولی این هیچ دلش سخت برایت شده محزون
شده آشفته از این حالِ غریبت
میشود باز بیایی به دلم سربزنی ;آقاجان؟؟!
۰ نظر ۲۳ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۴