هیچ وقت از گفتن جملات محبت آمیز
مثل"دوستت دارم"
یا"دلم تنگ شده"ابایی نداشتم...
نمیدانم؛
شاید این را پای سادگی م بگذارند؛
رفقا...
اما؛درعجبم از آنها که خود را
از ساده ترین محبت ها محروم میکنند
و شاید از آنها که
دوستشان دارند
فرار...
اصلا انگار آدم های مال این زمین
شبیه همند!
خودت را عشق است؛که از نگاهمان
"عشق"میچینی
و با اشک هایمان"محبت"مینویسی...
و اندازه ی همه ی زمینیان هم نه؛
اندازه ی همه ی آسمانی ها
سادگی و صداقت مان را مهر میزنی ؛
آقا....
دلم#جرعه ای#صفا#از#نوع#حسین#میخاهد#همین.
دیگر به خواب هم" نباید"
ببینم تو را...
دیگر حتی لحظه شماری هم "نباید"کرد...
انگار هرچه بیشتر بشماری؛
زودتر برمیگردی به اول خط...
دیگر "باید"گذشت از خاطرات...
از همان ها که آزار دهنده و درد آورند...
دیگر باید به "نه شنیدن ها"عادت کرد؛
دیگر باید"بایدهای"زندگی را تکاند
ته مانده اش را گوشه ی دفتر
حک کرد؛تنها برای؛یادگاری...
دیگر باید"دید" و "نخاست"...
دیگر و دیگر ودیگر "هیچ"
این روزه ها
عجیب دلم نان تنوری خانگی می خواهد؛؛
که بوی آرد و خمیرش
هوش از سرم برباید؛؛
و صدایی نحیف؛
در خانه؛
و سفره ای که پدر هم باشد
برادران و خواهران یک به یک
ردیف بنشینند...
نمک سفره هم باشد!!!!
که مادر نگاهش را از او بدزدد به حسن
که مبادا چاهی باشد و ....
مادر نگاهش را تقسیم میکند؛آخر...
دلم زمستان را دوست دارد مادر
چون تمام لحظاتش مرور میشوی درمن
هرچند نمک سفره ات را گرگ های بیابان دریدند؛
اما دلم سفره ات را میخواهد...حضرت مادر.
نان میپزی برایم؟؟؟
گرسنه ام.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا"س"...