قتلگاه من
جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۱۹ ق.ظ
بعضی جاها میگفتن اگه بری لال میشی
هنگ میکنی
قلبت سنگین میشه
کم مونده بمیری
!!!!
اما وقتی رسیدم ..
سنگین بودم کلا؛
ولی مثل مادر مرده ها؛
مثل داغ برادر دیده ها؛
عرب و عجم نمیفهمیدم؛
دیدم غرق اشکم
سکوت حرم
باصدای من پربود.
و زن عربی مدام تذکر میداد
و من
بلند بلند حرف زدم
جماعت بغض درگلو خفه شده؛
بغضشان ترکید...
آنجا انگار من بودم و سرت!!!
تمام روضه ها مدام یادم می آمد؛
هربار که بلند هق هق میزدم ؛
به یاد کسی بودم ...
حبیب هم بود!!!
گاهی باحبیب میگفتم حرف هایم را...
سیر نمیشدم از آنجا...
هیچ کس مکث نمیکرد آنجا...
همه زود میرفتند.
ولی تو انگار مرا همانجا توریدی"حسین جان".
هنوز هم دلم میخاهد سنگین شوم؛
مثل آن روز ها...
شب جمعه ای؛بامادرم و مادرت؛در حرمت
خادمین حرم امام رضا روضه ی مادر بخوانند
مادرم را بنشانم گوشه ای
که برای مادرت اشک بریزد
و خودم دوباره بیایم همان جای همیشگی
سیرکه شدم
دوباره بگردم پیش مادرها
که تاصبح هی برویم حرم ارباب ادب
و دوباره برگردیم حرم خودت
کابوس نیست؛؛؛
بگو حقیقت محض است...
حرم رو به خلوتیست الان
حرمت میبودم ای کاش
۹۴/۰۶/۱۳
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.