دلم گاهی تنگ میشود برای تک تک نوشته هایم
از همان کودکی تا به حالا. . .
از همان برچسب هایی که عکس امام بود
که پر بود در دفترهایمان؛
ازهمان عکس های شهدا؛
و بیت های بی قافیه و ردیف همیشگی!!!
خیس شدن دست خط هایمان
و ختم عاشورای آخرشب ها؛
میگذری ای عمر...
دم و بازدمم که خودش باشد؛
ملالی نیست...
بگذار ؛بگذری؛چه سخت؛چه آسان.
احیابگیرم برای خودم یا برای تو؟؟؟؟
احیا بگیرم که چه؟!
ورد بخوانم ؛مدد بگیرم برای که؟
هی دائما بگویم بیا؛که چه؟!
وقتی که تو خون گریه کنی به حال من!!!
بیا هردو باهم برای ظهورت گریه کنیم...
بیا خودت دلمان را آب وجارو بزن ؛آقا. . .
بیا و نگذار برسد شبهای قدر...
بیا و نگذار درتنهایی ات قرآن به سر...
بیا عزیز فاطمه؛مهدی زهرا...
بیا هوای مدینه را دارم؛آقا.