دندان؛
دندانپزشکی؛و
صدای خراشیدنش؛
همه و همه؛ مرا؛یاد چوب خیزران انداخت؛حسین جان.
چه کردند باتو زمینیان؟!بامن بگو...
من هوای قبه ات کرده ام؛
تاازعرش برایم روضه بخوانند مثل محرمت...اربابم.
یک سفره ای مرامهمان کن؛به هوای قبه ات.
ام المصائب زینب جان
هرچه توان داشتم گذاشتم
که برسم به گرد پای تو...
اما نشد...
لبریز شد کاسه ی صبرم
ای اسطوره ی صبر...
نه درصبر
نه درمحبتت به حسین
ونه درهیچیک از فضائلت؛ زینب جان.
نتوانستم آنگونه که بایدباشم. . .
ای عقیله ی عرب؛
اسیرتو و حسین و طائفه ی بنی هاشمم؛ بخدا...
دستت را جدا نکن؛ ازمن...
من به تووحسینت؛ دلخوشم...
باورکن مرا؛ بی بی جان.
عجیب خاطرم رامیخواهی حسین...
امروز قنددردلم آب شد
و بغض درگلو
واشک درچشم جمع...
بی هوا سراغ جایی برای رازونیاز دراین هوای سرد
ولی انگارهرچه آهسته تر راه بروم
تو"اربابم"
سراسیمه دنبال میکنی ام؛ حسین جان...
چشم هایم خشک شد به این عبارت:
خیابان سیدالشهدا
17 شهریور
برو
برو
تندترقدم بردار...
روبروی پارک
مسجد امام حسین"ع".
اینجا کجابود آمدم؟!!!
رکعت دوم نماز عصر اقتدا کردم...
گونه هایم لبو شده بودند ازسرما. ..
نماز تمام شد!!!!
تعقیبات هم...
ناگهانی زنی آمد نزدیک
ومن بی توجه...
دستم راگرفت این غریبه
بلندم کرد
مرابوسید. ..
من که سراسر بغض بودم امروز
کنجکاو که چه میگوید زن...
ناگهان زل زد و گفت:
من الان زائرم
میرم پابوس امام حسین؛
سلامتو میرسونم به آقا...
خوشبخت بشی دخترم.
ایشالا به زودی خودت بری کربلا...
من مات ومبهوت بدرقه اش کردم
ونشستم و های های گریه کردم...
آخر از جان من چه میخواهی حسین؟؟؟!!!
این روزها کمی تاقسمتی سربه سرم نگذار
بگذار مرور نشود خاطرات
بگذار یادم برود حرمت...
بگذار خیابانها ومساجد به نامت نباشند
فقط این یک ماه را...
باشد تسلیم...
اصلا تو ازمن هم عاشق تر...
باورم شد
هستی همیشه
خودت هم نباشی
نگاهت سایه ی سرم است؛ میدانم.
میدانم حسین جان.
نیازی به اثبات نیست...
میدانم که میخواهی ام.
میدانم...