دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۲۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

آنقدر که زیرو رو کردیم تقویم خانه را؛

تقویم هم خودش زائر کرب وبلاست...

روزشمار محرمند تمامی کائنات؛آقاجان.

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۸

از همان کودکی دستمان داغ خودت شد حسین؛؛؛

بیهوده نیست که دلتنگ آه و ماتمیم آقاجان.

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۹

دوستانی داریم که آنقدر عزیزند

که هرچه هم کنارت باشند سیر نمیشوی

اصلا بعضیها باخودشان چه میکنند

که اینقدر عزیز میشوند؟!!!

درست مثل عزیز فاطمه.

آی میچسبد سربه سر عزیزها گذاشت؛

روی مخ بودن کیف دارن اصلا؛

روی مخ که باشی

صاف میافتی توی دل!!!

عزت همگی نزد خداست؛

عزیزهایمان را نگیر از ما خدا.

بنده#و تک رفیقمان#ساعاتی پیش#عجب سعادتی.

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۳

بعضی چیزها مدام تکرارمیشوند؛

نه یه تومن کمتر

نه یکی بیشتر!!!

فقط69تومن!!!

سارافون حریرخریدیم.

جالب تر اینکه فقط69شب

مانده تا دلشوره های زینب"س"...

این69چه میخاهد از جان ما؟؟؟؟

یازینب جان؛قربان مهربانی ات.

امروز#تهران#بازارسعدی#حجاب

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۷

با کدام دعا گرم کنم سرم را؟!

با کدام نوا؟!

با کدام مداح؟!

چقدر کلافه بچرخم؟!

مدام گریه کنم؟!!!

بهانه بگیرم؟!!!

بدخلق بشوم؟!!!

مگرنمیدانی؟؟؟؟

که من چه میخواهم!!!

مگر نمیدانی؟؟؟

دلم خراب تو است!!!

مگر نمیدانی؟؟؟

دلم که میگیرد؛؛؛

تمامی اش ؛؛بخاطرتوست!!!

مگر نمیدانی؟

آهای حسین بن علی؛؛؛

آهای تمامی من؛؛؛

؟

؟

؟

دلم گرفته برایت...

شبیه تشت زرم!!!

سه ساله میشوم و ناز میکنم

فقط برای خودت!!!

شبیه حس عجیبی فقط پدری کن...

نازخری#کن#بابا.

۱ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۹
72تا بازشمردیم؛
یکی باز کم آمد!!!
تا سوید بن عمر چقدر مانده؟؟!
72تا؟؟؟!!!
کم مانده تا به خودت برسدحسین جان؛کم...
72تا ضربه ی کاری به خودم میزنم آقا؛
شاید برسم روز دهم پای رکابت...

روزشمار محرم#72شب

۲ نظر ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
کاش همیشه باغ باشد
واصلن کویر!!!
ولی به کسی نسپاری ام.
وخدانکند که خوابم ببرد..
قنداقه که بودم یکبارتوی باغ پدر بزرگ
باغ انگور؛
میان آنهمه برگ و درخت و انگور گذاشتنم
مشغول چیدن انگور شدند؛
و یکهو به خود آمدند
که مرا کم دارند!!!
همه بسیج میشوند که پیدایم کنند؛
تمام دلهره برای مادری بود 
که مرا به خواهرم سپرده بود!
وقتی مرا یافتند؛که من خواب خواب بودم؛
و همه نگران من!!!.
مرا#نسپاری ام#به کسی#ارباب

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۵
تلخ ها از بچگی هم برایم تلخ نبود!!
شور بود یا بانمک!.
مامان که تو را به من سپرد؛
من حواسم پرت شد؛
وتومشغول هسته های گوجه سبز شدی؛
دو مشت هسته!!
شکانده بودی و مغزهای تلخشان راخورده بودی؛
زهرمار بود اما.
داشتی ازحال میرفتی؛
حالت خراب بود؛
مامان هم کلی منو دعوا کرد!!
ولی وقتی پرسیدم چطور خوردی؟؟
تلخ نبود؟؟
گفتی:نه؛شور بود...
خیلی چیزها تلخن؛ولی میتونن شور باشن.
کاش کمی به کودکی ام برگردم
مزه ها طعم واقعیشان با تو عوض میشود ؛حسین..
خاطرات#کودکی#من

۱ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۱
طبق قانون استاد؛
تو تنها "پیدای پنهان "منی؛حسین جان...
در هوای توست که
 هوای هرکس و هرچیزقدغن میشودآقا.
مبارزه #باهوای نفس

۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴

ماسک حنا رنگ نداشت؛

مث حنای خیلی ها پیش تو!!!.

مانده ام باسیلی که

صورتمان سرخ است پیشتان؛آقا!.

۱ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۸