هیچ وقت از گفتن جملات محبت آمیز
مثل"دوستت دارم"
یا"دلم تنگ شده"ابایی نداشتم...
نمیدانم؛
شاید این را پای سادگی م بگذارند؛
رفقا...
اما؛درعجبم از آنها که خود را
از ساده ترین محبت ها محروم میکنند
و شاید از آنها که
دوستشان دارند
فرار...
اصلا انگار آدم های مال این زمین
شبیه همند!
خودت را عشق است؛که از نگاهمان
"عشق"میچینی
و با اشک هایمان"محبت"مینویسی...
و اندازه ی همه ی زمینیان هم نه؛
اندازه ی همه ی آسمانی ها
سادگی و صداقت مان را مهر میزنی ؛
آقا....
دلم#جرعه ای#صفا#از#نوع#حسین#میخاهد#همین.
دیگر به خواب هم" نباید"
ببینم تو را...
دیگر حتی لحظه شماری هم "نباید"کرد...
انگار هرچه بیشتر بشماری؛
زودتر برمیگردی به اول خط...
دیگر "باید"گذشت از خاطرات...
از همان ها که آزار دهنده و درد آورند...
دیگر باید به "نه شنیدن ها"عادت کرد؛
دیگر باید"بایدهای"زندگی را تکاند
ته مانده اش را گوشه ی دفتر
حک کرد؛تنها برای؛یادگاری...
دیگر باید"دید" و "نخاست"...
دیگر و دیگر ودیگر "هیچ"