وقتی سرم روی نی بود
و همه میخندیدند به من!!!
وصدای هلهله بلند بود؛…
فهمیدم
این منم که بی سر و سامان توام یاحسین
اما
نفهمیدم
که کی سروسامان میدهی حال مضطرم را؛حسین...
سر بزن به این تن بی سر؛اربابم.
۱ نظر
۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۷
وقتی سرم روی نی بود
و همه میخندیدند به من!!!
وصدای هلهله بلند بود؛…
فهمیدم
این منم که بی سر و سامان توام یاحسین
اما
نفهمیدم
که کی سروسامان میدهی حال مضطرم را؛حسین...
سر بزن به این تن بی سر؛اربابم.
فکرم براین بود
در دور دستها هنوز جایی هست
که هستند آدمهایی که رنگشان رنگ توست هنوز...
اما سفربیشتر مرا آزار داد!!!.
آدمهای دوروبرم مرده اندانگار...
یاشایدهم من مرده ام؛آقا.
هرچه هست تنهاشده ام
تنهاتر ازهمیشه...
دیگر راهها و بیراهه ها انقدر زیادند
که گزینش سخت است
که درست وغلط راتشخیص نمیدهم.
اینجور وقتهادوست دارم
خودم را به سه راهی طلاییه برسانم...
جایی که فریادبزنم خداجان مرابکش...