دار وندارمه آقا

بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
.
.
#دل_ندارم_که_به
#معشوق_زمینی_بدهم
#دل_من_گوشه_صحنت
#به_خدا_جامانده

بایگانی
آخرین مطالب

۵۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

کی میشود این بغض ها منجر به دیدنت؟،؟؟

خوش میرود ؛خدارا ؛نبینمت؟؟،؟

آوار دلتنگی تو؛حسین...

آخر به مرگ میکشاند مرا؛حسین...

بازهم اول هفته شد؛ای نگار من...

ای اول و آخرهفته ام؛ بیا...

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۴۳

الوووو؟؟؟

صدایت بریده بریده می آید؛حسین...

کجای دلم ایستاده ای؟که آنتن نمیدهد!!!

قطع نکن؛صدا نمی آید؛ولی...

گرمای نفست میرسد به من. . .

هنوز!...

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۳۶

شک میکنم گاهی به وجودم؛

وقتی که غرق در هوای این زمینم...

بی وجودی چقدر بدهوایی ست...

آدم بی هوا

یک هو

میفهمد که

ته خط رسیده؛و نفهمیده...

مراقب وجودم باش :حسین جان....

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۲۶

حساب روزها از دستم رفته؛باور کن...

گاهی یادم نمی آید؛مثلا امسال سال نود و سه بود!!!!

حال دلم وخیم است؟؟؟یا گیج میزنم برای مدتی؟ ؟؟

هیبنوتیزم شده ام؛انگار. . .

حال دلم را تغییر ده؛حسین جان...

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۳۰

بامن چه کرده ای نمیدانم؛حسین...

که این‌گونه بی تاب توام؛ای بهترینم. . .

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۲۰

 خوب نگاه کن به من؛

نگاه توشفاست...

ای زخم هایم را دوا؛ 

نگاه کن به من....

ای آفتاب نگاهت؛خورشیدزندگی ام...

نگاه کن به من....

من درهیاهوی زمان گم شده ام.

نگاه کن به من....

ناگاه نگاهت که ز من میافتد؛

مثل یک قطب یخی میشوم انگار؛حسین...

حسرت لحظه ای از پرتو نورت ارباب؛

درهمین قطب یخی زنده نگه داشت مرا

من از احساس دلم باتو سخن میگویم

که چنین یخ نزده روح لطیفم ارباب

از زمانی که شدی صاحب قلبم ارباب

من شدم دربه در صحن وسرایت ارباب

۰ نظر ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۶

چند روزی است؛قتلگاه شده ام...

ماتم و شوکه...

پرم از حرف...

هوای حرمت برداشته ام...

جایی که بغض هایم بترکد...

جایی که های های گریه کنم؛

با اشک هایم حرف بزنم...

بعد زانو یزنم در مقام جناب حبیب بن مظاهر؛

سیاه چادرم را تاچانه پایین بکشم و

با زینبت درد ودل کنم...

من بگویم او گریه کند؛اوبگوید من گریه کنم.

بعد از هجوم درد ودل ها؛

دور ضریحت طواف کنم...

درست زیر قبه ات؛دستم...اشکم...باضریحت بیامیزد و

گره بخورد دلم بادلت...

آی ...چه هوای قشنگی ست؛هوای عاشقی...

دوباره طوافم به پایین پای علی اکبرت برسد؛

این بار من بگویم برای علی اکبرت؛زهرای مرضیه بگوید برای من...

هوایم ابریست...به هوای حرمت محتاجم...ببار برمن حسین جان.

۱ نظر ۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۲۹

گفت وگویم با تو؛که قضا میشود؛

به جا آوردن قضایش سنگین است و سخت ...

حرف هایم با تو نباید"قضا"شود؛ارباب...

نگفته هایم با تو زیاد که میشود؛

قلبم سنگینی میکند؛

و بهانه میگیرد؛

وگلویم بغض دارد...

با من به گونه ای باش؛که حرف نگفته ای نماند در دلم ؛حسین جان.

۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۱۷

اینکه میگویند: آمدنم بهر چه بود؟؟؟؟

عجیب است؛ برایم...

من  اصلا نیامده ام؛که بدانم بهر چه بود!!!!!

من در توام و تو در"خدا" غرق...

دنیای من دنیا نیست...که! !!!

اینجا وقتی تو باشی بامن؛

بهشت است..

با عشق تو زنده ام؛تاابد؛اربابم....

از من نگیر؛دلخوشی ام را...

ای "تک جهان من"...حسین جان.

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۰

کمترلبخند بزن؛

لبخند که میزنی؛من شادمیشوم؛زیاد...

دیرتر برو از این خانه؛اما...اگررفتی؛

مرا هم ببر؛باخود.

آهسته قدم بردار؛برادرم...

شاید ندانی چه میکشم ؛آخر...

من مقیم نینوا هستم؛برادر...

حسم شبیه زینب کبری شده؛دست خودم نیست...

باشی ؛نباشی؛یارمن تنها"حسین"است

اصلن شبیه یارمن گشتی"برادر"

تصویر میگردد تمام لحظه های عمرزینب

لحظه به لحظه روبه روی دیدگانم

یعنی چه حالی داشت زینب؟؟

وقتی حسینش را سپردش دست همسر

آری چه حالی داشت زینب؟؟

وقتی حسین داماد میشد!!!

داغ دلم تازه شده؛ارباب خوبم

اصلن مریضم من؛مریض عشقت ارباب

هرجا نگاهم میرسد؛یاد تو هستم

یاد تمام لحظه های عمرت ارباب

حسم شبیه زینب کبری شده؛دست خودم نیست

حسی شبیه؛عشق زینب بابرادر...

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۲۴