بوی یاس و حضرت ماه...
سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ
همه جا برایم پنجره ای بود انگار
رو به نگاهت؛
ضریحت؛
و کبوتران غریبت!!!!.
معدود بودیم...
غریبانه بود رویایم...
شاید نگاه حسنت سنگین میکرد فضا را...
هرچه که بود
پر بود از بغض
و عده ای ازجنس همان ناب ها
که همیشه میگویم
هم بودند!!!
اینجا تک تک روضه ها
در برابرت مجسم میشود؛
اینجا بوی یاس از کیلومتر ها مستت میکند؛
اینجا حسن غریب مادر است...
آری؛اینجا صدای مارا از بقیع می شنوید...
صدای رمز پیروزی
عملیات های هشت سال دفاع مقدس
یا فاطمه الزهراء...
گوشه هایی که جان باید سپرد از دردت...
نمیدانم18بار؛یا69بار؛
و یا اگر بشود 110هزار بار؛مادر جان...
این روزها حالم به بریدن رسیده است؛
جایی که دوست دارم
در تنهایی بارها جان بدهم؛جان!
خواب های پریشانم خوب تعبیر میکند مرا
و روزهایم را
و دلم را
ودلتنگی هایم را...
گوشه هایی میان رویا؛ ذوق زده شدن را
نمیفمیدم اما...
میان غربت بقیع؛
حضرت آقا چه میکرد؟؟؟؟
خانه ی پدر بزرگ؛من؛حضرت آقا
معصومه و فریبا هم بودند انگار؛
اشک و آه ؛ذوق زدگی؛سفره ی شام؛
سکوت سکوت سکوت....
به گمانم به دیدار پدر شهید آمده بودی حضرت ماه...
کاش هرشب مدینه باشم
و بقیع باگوشه هایی از حضرت ماه؛
به خواب و خیالش هم خرسندم؛
بیا دوباره به خوابم یااماه...
23/10/94
۹۴/۱۰/۲۹
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.