یک عصر و اینهمه داغ
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ
هی درمیان بغض هایش؛پیرزن؛؛؛
به کفر میرسید و آه!!!
میگفت درطول6سال داغ دیده آن هم زیاد!!!
برادر و پسرش جوان؛
شوهرش؛
مادرش؛
هرچهار خواهرشوهرش؛
همه رفتند به آن دنیا...
میگفت مریض شدن من
همه ی داغ هایی ست که دیده ام...
خاطرات اذیتش میکرد؛آنطور که میگفت!!!
توی دلم مدام زینبت مرور میشد؛حسین جان!!!
یک عصر و آن همه داغ!!
یک عصر و آن همه خون!!!
سنگینه تو و این همه داغ
اسطوره ی صبر؛زینب جان...
کوه#استقامت#عقیله#عرب#زینب#.
۹۴/۰۷/۲۷
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.